bitter and sweet
bitter and sweet
part12
تهیونک رسید عمارت
تهیونگ: نگهبان(داد)
نگهبان زود اومد
نگهبان: بله ارباب
تهیونگ :دختره رو انداختیش توی اتاق شکنجه
نگهبان :بله ارباب
تهیونگ:خوبه من میرم توی اتاق شکنجه هرکی ازت پرسید من کجام بگو توی اتاقش خوابه
نگهبان :چشم ارباب
تهیونگ رفت سمت اتاق شکنجه درو باز کرد دید دختره رو به صندلی بستن
لونا:ارباب میشه بگید من چیکار کردم که منو آوردید اینجا
تهیونگ:خیلی کارا کردی که الانم باید تقاصش و پس بدی
لونا :ارباب من کاری نکردم توروخدا بهم رحم کنید
تهیونگ:دیگه الان گوهم بخوری فایده نداره
تهیونگ ویو
دختره خیلی التماس میکرد که ولش کنم ولی وقتی یاد ات افتادم اینقدر زمدمش که دیگه داشت میمرد همون موقع یه گلوله تو مخش خالی کردم و مرد
و همون موقع دلم خنک شد
تهیونگ با لباس خونی از اتاق اومد بیرون
تهیونگ :نگهبان(داد)
نگهبان: بله ارباب
تهیونگ :تن لش این دختره رو ببرید یجا خاک کنید
نگهبان:چشم ارباب
تهیونگ ویو
رفتم تو اتاق لباسام و درآوردم رفتم حموم یه حموم ۱۰ مینی گرفتم و اومدم بیرون و حرکت کردم به سمت بیمارستان دیدم آجوما و جین اونجا که بودن نیستن
رفتم پذیرش
تهیونگ :سلام خانم
مسئول پذیرش:سلام آقا بفرمایید امری داشتید
تهیونگ :بله بیمار لی ات توی کدوم بخش هستند
مسئول پذیرش: آها اون خانم... یکساعت پیش به هوش آمدن
و الان توی بخش هستن
تهیونگ :ممنون خانم (رفت)
تهیونگ ویو رفتم دیدم زده بخش به این طرف رفتم آجوما رو دیدم
تهیونگ : سلام آجوما
آجوما:سلام پسرم(با خوشحالی)
تهیونگ :برا چی اینقد خوشحالی؟
آجوما:خیلی خوشحالم که ات به هوش امده
تهیونگ :آها
تا ویو خوابیده بودم که شنیدم صدای اجوما رو شنیدم که داره با کسی حرف میزنن یذره دقت کردم دیدم صدای تهیونگه یهو ترسیدم صدای پاشون میومد که دارن میان سمت تخت من
تا اومدن خواستم از حالت دراز به حالت نشسته بشینم که یهو شنیدم
تهیونگ:نمیخاد بشینی
ات:یه لحظه تعجب کردم آخه برا چی گفت نمیاد بشینم اونم تهیونگ که اگه دیدیش بهش تعظیم نکردی صدتا شلاق میخوری(توی ذهنش)
تهیونگ:راستی آجوما جین کجاست
آجوما :دکتر یه سری دارو گفت برای ات بگیریم که جین رفت براش بگیره
تهیونگ:آها
....
مایل به کمی حمایت 🤍🥹
part12
تهیونک رسید عمارت
تهیونگ: نگهبان(داد)
نگهبان زود اومد
نگهبان: بله ارباب
تهیونگ :دختره رو انداختیش توی اتاق شکنجه
نگهبان :بله ارباب
تهیونگ:خوبه من میرم توی اتاق شکنجه هرکی ازت پرسید من کجام بگو توی اتاقش خوابه
نگهبان :چشم ارباب
تهیونگ رفت سمت اتاق شکنجه درو باز کرد دید دختره رو به صندلی بستن
لونا:ارباب میشه بگید من چیکار کردم که منو آوردید اینجا
تهیونگ:خیلی کارا کردی که الانم باید تقاصش و پس بدی
لونا :ارباب من کاری نکردم توروخدا بهم رحم کنید
تهیونگ:دیگه الان گوهم بخوری فایده نداره
تهیونگ ویو
دختره خیلی التماس میکرد که ولش کنم ولی وقتی یاد ات افتادم اینقدر زمدمش که دیگه داشت میمرد همون موقع یه گلوله تو مخش خالی کردم و مرد
و همون موقع دلم خنک شد
تهیونگ با لباس خونی از اتاق اومد بیرون
تهیونگ :نگهبان(داد)
نگهبان: بله ارباب
تهیونگ :تن لش این دختره رو ببرید یجا خاک کنید
نگهبان:چشم ارباب
تهیونگ ویو
رفتم تو اتاق لباسام و درآوردم رفتم حموم یه حموم ۱۰ مینی گرفتم و اومدم بیرون و حرکت کردم به سمت بیمارستان دیدم آجوما و جین اونجا که بودن نیستن
رفتم پذیرش
تهیونگ :سلام خانم
مسئول پذیرش:سلام آقا بفرمایید امری داشتید
تهیونگ :بله بیمار لی ات توی کدوم بخش هستند
مسئول پذیرش: آها اون خانم... یکساعت پیش به هوش آمدن
و الان توی بخش هستن
تهیونگ :ممنون خانم (رفت)
تهیونگ ویو رفتم دیدم زده بخش به این طرف رفتم آجوما رو دیدم
تهیونگ : سلام آجوما
آجوما:سلام پسرم(با خوشحالی)
تهیونگ :برا چی اینقد خوشحالی؟
آجوما:خیلی خوشحالم که ات به هوش امده
تهیونگ :آها
تا ویو خوابیده بودم که شنیدم صدای اجوما رو شنیدم که داره با کسی حرف میزنن یذره دقت کردم دیدم صدای تهیونگه یهو ترسیدم صدای پاشون میومد که دارن میان سمت تخت من
تا اومدن خواستم از حالت دراز به حالت نشسته بشینم که یهو شنیدم
تهیونگ:نمیخاد بشینی
ات:یه لحظه تعجب کردم آخه برا چی گفت نمیاد بشینم اونم تهیونگ که اگه دیدیش بهش تعظیم نکردی صدتا شلاق میخوری(توی ذهنش)
تهیونگ:راستی آجوما جین کجاست
آجوما :دکتر یه سری دارو گفت برای ات بگیریم که جین رفت براش بگیره
تهیونگ:آها
....
مایل به کمی حمایت 🤍🥹
۶.۱k
۰۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.