بوک : اون مهربونه پارت : ۴
ساتورو دلش نمیخواست که در اولین دیدار با معلمش گریه کند ، اما ا/ت قلب کوچک ساتورو رو به هزار تیکه کرد
ا/ت از سر جاش بلند شد و موقع خارج شدن از اتاق فقط گفت : تو ضعیفی
وقتی ا/ت از در خارج شد ساتورو بیشتر گریه کرد چون همیشه همین بود ، ساتورو فقط یک بچه بود اون باید مثل همه بچه ها با پدر و مادرش بازی میکرد و لبخند میزد .
ا/ت دوباره داخل اتاق شد و اومد بالا سر گوجو و روی میز یک دستمال گذاشت و گفت:
هر موقع اشکات رو پاک کردی بیا سالن تمرین ...
و از اتاق خارج شد
ساتورو به معلمش نگاه ، که از اتاق خارج شد .
دستمال رو برداشت و مروارید های کوچکش را با دستمال سفیدی که در پایینش دو زنگوله گلدوزی شده بود پاک کرد
و از اتاق خارج شد و رفت به سمت سالن تمرین
معلمش توی سالن تمرین بود
سمت ساتورو اومد و گفت: اول کن به شمشیر چوبی به من حمله کنی
ا/ت خیلی ماهرانه شمشیر رو در هوا چرخاند و به سمت ساتورو پرت کرد
ساتورو شمشیر رو گرفت و به استادش حمله کرد ، یهو پاش به یه چیزی گیر کرد و افتاد و خورد به پای معلمش و سریع بلند شد و عذر خواهی کرد
ا/ت نگاهی به گوجو انداخت و گفت: صدمه دیدی ؟
ساتورو گفت: نه نه .. خوبم
ا/ت : خوبه ، پس ادامه میدیم
ساتورو خیلی کودکانه شمشیر زنی میکرد و بعد از گذشت ۲ ساعت خیلی خسته شده و روی زمین نشست و گفت: س..سنسه ؟ میشه .. یکم استراحت..ک..کنیم ؟
ا/ت گفت : بله ، برای امروز کافیه
ساعت حدودا ۶ غروب بود
ا/ت از سالن تمرین خارج شد و رفت سمت اتاق خودش و زیر لب میگفت : عجب بچه حوصله سر بریه ! داره دیوونم میکنه !
وارد اتاق خودش شد و رفت حمام و بعد نیم ساعت از حمام بیرون آمد و موهای مشکی و صافش رو خشک کرد و کیمونو سفیدی پوشید و به رختخواب رفت و ردی تخت دراز کشید و به خواب عمیقی فرو رفت
ا/ت از سر جاش بلند شد و موقع خارج شدن از اتاق فقط گفت : تو ضعیفی
وقتی ا/ت از در خارج شد ساتورو بیشتر گریه کرد چون همیشه همین بود ، ساتورو فقط یک بچه بود اون باید مثل همه بچه ها با پدر و مادرش بازی میکرد و لبخند میزد .
ا/ت دوباره داخل اتاق شد و اومد بالا سر گوجو و روی میز یک دستمال گذاشت و گفت:
هر موقع اشکات رو پاک کردی بیا سالن تمرین ...
و از اتاق خارج شد
ساتورو به معلمش نگاه ، که از اتاق خارج شد .
دستمال رو برداشت و مروارید های کوچکش را با دستمال سفیدی که در پایینش دو زنگوله گلدوزی شده بود پاک کرد
و از اتاق خارج شد و رفت به سمت سالن تمرین
معلمش توی سالن تمرین بود
سمت ساتورو اومد و گفت: اول کن به شمشیر چوبی به من حمله کنی
ا/ت خیلی ماهرانه شمشیر رو در هوا چرخاند و به سمت ساتورو پرت کرد
ساتورو شمشیر رو گرفت و به استادش حمله کرد ، یهو پاش به یه چیزی گیر کرد و افتاد و خورد به پای معلمش و سریع بلند شد و عذر خواهی کرد
ا/ت نگاهی به گوجو انداخت و گفت: صدمه دیدی ؟
ساتورو گفت: نه نه .. خوبم
ا/ت : خوبه ، پس ادامه میدیم
ساتورو خیلی کودکانه شمشیر زنی میکرد و بعد از گذشت ۲ ساعت خیلی خسته شده و روی زمین نشست و گفت: س..سنسه ؟ میشه .. یکم استراحت..ک..کنیم ؟
ا/ت گفت : بله ، برای امروز کافیه
ساعت حدودا ۶ غروب بود
ا/ت از سالن تمرین خارج شد و رفت سمت اتاق خودش و زیر لب میگفت : عجب بچه حوصله سر بریه ! داره دیوونم میکنه !
وارد اتاق خودش شد و رفت حمام و بعد نیم ساعت از حمام بیرون آمد و موهای مشکی و صافش رو خشک کرد و کیمونو سفیدی پوشید و به رختخواب رفت و ردی تخت دراز کشید و به خواب عمیقی فرو رفت
۴.۷k
۰۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.