پارت27
پارت27
رزی:بعدش از هم جدا شدیم
جیمین:دیدی بالاخره زنم شدی و من تورو بوسیدم
رزی:اره هنوزم باورم نمیشه
جیمین: خب دبگه بریم خونه؟
رزی: خیلیی منحرفی نخیررر من نمیام
جیمین: خب مگه گفتم میای یا نمیای
بهو رزی کولش کرد و گذاشتش تو ماشین و رفت سوار ماشین شد
رزی:ای جیمین بی تربیت در و باز کن میخوام ...
جیمین: هیششش امشب دیگه مال خودم میکنمت
دیگه هم ساکت
رزی: خیلی بدی ....
دیگه هیچی نگفتم تو ذهنم(یعنی میخواد چیکار کنه وای من امادگیشو ندارم وایییی خدایا خودت کمکم کن )
نیم ساعت بعد
رزی:وای رسیدیم بد بخت شدم اههه خدایا خودت امشب به دادم برس
جیمین:رسیدیم ماشینو پارک کردم و پیاده شدم رزی هم پیاده شد احساس کردم میترسه
رزی:پباده شدم ولی پاهام میلرزید
جیمین:چرا پاهات میلرزه ؟
رزی:هی...چیی
جبمبن:با لکنتم حرف میزنی نکنه میترسی ؟
رزی:نه .... چیزه خب اره میترسم
رزی:بعدش از هم جدا شدیم
جیمین:دیدی بالاخره زنم شدی و من تورو بوسیدم
رزی:اره هنوزم باورم نمیشه
جیمین: خب دبگه بریم خونه؟
رزی: خیلیی منحرفی نخیررر من نمیام
جیمین: خب مگه گفتم میای یا نمیای
بهو رزی کولش کرد و گذاشتش تو ماشین و رفت سوار ماشین شد
رزی:ای جیمین بی تربیت در و باز کن میخوام ...
جیمین: هیششش امشب دیگه مال خودم میکنمت
دیگه هم ساکت
رزی: خیلی بدی ....
دیگه هیچی نگفتم تو ذهنم(یعنی میخواد چیکار کنه وای من امادگیشو ندارم وایییی خدایا خودت کمکم کن )
نیم ساعت بعد
رزی:وای رسیدیم بد بخت شدم اههه خدایا خودت امشب به دادم برس
جیمین:رسیدیم ماشینو پارک کردم و پیاده شدم رزی هم پیاده شد احساس کردم میترسه
رزی:پباده شدم ولی پاهام میلرزید
جیمین:چرا پاهات میلرزه ؟
رزی:هی...چیی
جبمبن:با لکنتم حرف میزنی نکنه میترسی ؟
رزی:نه .... چیزه خب اره میترسم
۲۱.۵k
۱۹ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.