•ــــﮩﮩـــ٨ـﮩـ۸ـﮩـــ٨ﮩ٨ﮩﮩــــ ــ•
•ــــﮩﮩـــ٨ـﮩـ۸ـﮩـــ٨ﮩ٨ﮩﮩــــ ــ•
❄️💍رمــان ڪــوچــولـــو اســتــاد💍❄️
#Part_36💜
ممد یه دونه زد روی پیشونیشو گفت
"اخه خدایا من چقدر بدبختم خیر سرم میخواستم بگم جرعت که جلو دخترا جنتلمن باشم الان برم حاستگاری کنممم
این گفت همه زدیم زیر خنده که استاد امیر گفت
"برو برو نمک نریز تو از خدا دوس دختر میخواستی من کاری کردم زن بگیری مگه بده
ممد با بیچارگی پوفی کشید و بلند شد رفت وسط جمع جمعیت زیادی اونجا بود ممد به دختره که یه مانتو سبز داشت اشاره کرد که استاد با خنده یه لایک نشون داد
ممد دست دختره رو گرفت که دختره متعجب داشت شاخ در میاورد ممد همون طور که دست دختره رو گرفته بود زانو زد و بلند داد زد
" با من ازدواج میکنییییییی
دختره داشت چشاش از حدقه میزد بیرون که صدای یه مرد از اون پشت اومد
"هوییی مرتیکه چی زر زدییییی
دختره رنگش پرید ممد که ترسیده بود دست دختره رو ول کرد و روبه مرده گفت
" میخوام باهاش ازدواج کنم داداششی
مرده با اعصبانیت رفت سمت ممد شروع کرد کتک زدنش
امیر با مانی با چند تا از بچه های دیگه بدو کردن طرفشون مرده رو با هزار بدبختی از روی ممد بلند کردن امیر با مانی مرده رو بردن اون طرف نمیدونم چی بهش گفتن که مرده خیلی اروم شده بود اومد دست دختره رو گرفت و رفت
❄️💍رمــان ڪــوچــولـــو اســتــاد💍❄️
#Part_36💜
ممد یه دونه زد روی پیشونیشو گفت
"اخه خدایا من چقدر بدبختم خیر سرم میخواستم بگم جرعت که جلو دخترا جنتلمن باشم الان برم حاستگاری کنممم
این گفت همه زدیم زیر خنده که استاد امیر گفت
"برو برو نمک نریز تو از خدا دوس دختر میخواستی من کاری کردم زن بگیری مگه بده
ممد با بیچارگی پوفی کشید و بلند شد رفت وسط جمع جمعیت زیادی اونجا بود ممد به دختره که یه مانتو سبز داشت اشاره کرد که استاد با خنده یه لایک نشون داد
ممد دست دختره رو گرفت که دختره متعجب داشت شاخ در میاورد ممد همون طور که دست دختره رو گرفته بود زانو زد و بلند داد زد
" با من ازدواج میکنییییییی
دختره داشت چشاش از حدقه میزد بیرون که صدای یه مرد از اون پشت اومد
"هوییی مرتیکه چی زر زدییییی
دختره رنگش پرید ممد که ترسیده بود دست دختره رو ول کرد و روبه مرده گفت
" میخوام باهاش ازدواج کنم داداششی
مرده با اعصبانیت رفت سمت ممد شروع کرد کتک زدنش
امیر با مانی با چند تا از بچه های دیگه بدو کردن طرفشون مرده رو با هزار بدبختی از روی ممد بلند کردن امیر با مانی مرده رو بردن اون طرف نمیدونم چی بهش گفتن که مرده خیلی اروم شده بود اومد دست دختره رو گرفت و رفت
۳.۱k
۰۵ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.