عاشق روانی
عاشق روانی { پارت ۱۸}
شینوبو ویو :
یعنی الان باید چیکار کنم ؟ قبول کردم که باهاش برم . وایییییی عجب داستانی قراره بشه . یعنی الان مینی حسودی میکنه ؟ اگه بلایی سرم بیاد چی ؟ بابا ولش کن شینوبو تو مثلا یه خون آشامیییی .
از داخل افکارم اومدم بیرون ...
در باز شد . اون مادرم بود که از سفر برگشته بود .
( مامانش رو با ملکه نشون میدم )
ملکه : سلام
شینوبو : آاااا سلام
ملکه : پس امشب مهمونیه ؟
شینوبو : آره
ملکه : دخترم تو باید با جیمین بری
شینوبو : عمرا اگه همچین کاری بکنم مامان
ملکه : ولی تو میکنی
شینوبو : یه حرفی رو دوبار نمیزنم
ملکه : باشه پس عواقب کارت رو هم بپذیر
شینوبو : برو بیرون
ملکه رفت
شینوبو : لعنتی حالا باید چیکار کنم
یونگی ویو :
امشب باید کیو انتخاب کنم . هر کس رو انتخاب کنم باز یه هرزه هست . اومممم از نظر خودم ا/ت بهترین گزینه هست . چون که اون دنبال هرزه گری نیست .
یونگی با قدم های آروم رفت طرف اتاق ا/ت
تق تق تق تق
ا/ت : بیا داخل
یونگی در رو باز کرد و رفت داخل
یونگی : سلام
ا/ت : اااا تویی شاهزاده
یونگی : بله میتونم بیام کنارت ؟
یونگی رفت نشست روی صندلی کنار ا/ت
ا/ت : من امشب به مهمونی نمیام
یونگی : آخه برای چی ؟
ا/ت : چی حتما کسی منو انتخاب نمیکنه
یونگی : چون که من میخوام یه نفر رو انتخاب کنم و کسه دیگه ای به جز تو نیست تو میشه با من بیای ؟
ا/ت : واقعا داری راست میگی ؟
یونگی : آره تو باهام بیا
ا/ت : حتما
یونگی : پس من رفتم فعلا
یونگی از اتاق خارج شد ....
این داستان ادامه دارد ✋
شینوبو ویو :
یعنی الان باید چیکار کنم ؟ قبول کردم که باهاش برم . وایییییی عجب داستانی قراره بشه . یعنی الان مینی حسودی میکنه ؟ اگه بلایی سرم بیاد چی ؟ بابا ولش کن شینوبو تو مثلا یه خون آشامیییی .
از داخل افکارم اومدم بیرون ...
در باز شد . اون مادرم بود که از سفر برگشته بود .
( مامانش رو با ملکه نشون میدم )
ملکه : سلام
شینوبو : آاااا سلام
ملکه : پس امشب مهمونیه ؟
شینوبو : آره
ملکه : دخترم تو باید با جیمین بری
شینوبو : عمرا اگه همچین کاری بکنم مامان
ملکه : ولی تو میکنی
شینوبو : یه حرفی رو دوبار نمیزنم
ملکه : باشه پس عواقب کارت رو هم بپذیر
شینوبو : برو بیرون
ملکه رفت
شینوبو : لعنتی حالا باید چیکار کنم
یونگی ویو :
امشب باید کیو انتخاب کنم . هر کس رو انتخاب کنم باز یه هرزه هست . اومممم از نظر خودم ا/ت بهترین گزینه هست . چون که اون دنبال هرزه گری نیست .
یونگی با قدم های آروم رفت طرف اتاق ا/ت
تق تق تق تق
ا/ت : بیا داخل
یونگی در رو باز کرد و رفت داخل
یونگی : سلام
ا/ت : اااا تویی شاهزاده
یونگی : بله میتونم بیام کنارت ؟
یونگی رفت نشست روی صندلی کنار ا/ت
ا/ت : من امشب به مهمونی نمیام
یونگی : آخه برای چی ؟
ا/ت : چی حتما کسی منو انتخاب نمیکنه
یونگی : چون که من میخوام یه نفر رو انتخاب کنم و کسه دیگه ای به جز تو نیست تو میشه با من بیای ؟
ا/ت : واقعا داری راست میگی ؟
یونگی : آره تو باهام بیا
ا/ت : حتما
یونگی : پس من رفتم فعلا
یونگی از اتاق خارج شد ....
این داستان ادامه دارد ✋
۱۰.۲k
۲۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.