پارت⁴🥶💔😔
از کنار ی سخره تقریبا کوتاه داشتیم رد میشدیم که:
هانا:اَاَاَاَاَاَاَ*داد**ناری هلش داده بود*
نامجون تا خواست برگرده یونگ سریع از دستش فرار کرد، نامجون هم نمیتونست بره دنبال یونگ باید هانارو میگرفت
هانا:توروخدا ولم نکن
نامی نگران نباش گرفتمت
هانا:اونا رفتن
نامی:ولشون کن فک کنم برگرن ایستگاه چون برف داده شدید میشه ،بیا بالا
هانا:نمیتونم
نامی:من میکشمت بالا
هانا:نمیتونم دستام یخ زده جون نداره تازه لباسمم گیر کرده ،
نامی:اخه پس چیکار کنیم؟
هانا:ولم کن
نامی:چیی؟نمیتونم
هانا:ببین این سخره کوتاهه ولم کن بعد با طناب بکشم بالا
نامی:نمتونم ی چیزیت میسه حالا بیا جم کن
هانا:اینطوری هم نمیتونم بیام ، راه دیگه ای نیست
نامی:من نمیخوام تو اسیب ببینی
هانا:هیچیم نمیشه تو فقط ولم کن
نامجون بغض کرده بود: باش ،اماده ای؟
هانا:اوهوممم
نامجون هانا رو ول کرد
هانا:اخخخخخخخخخخخخ
نامی:حالت خوبه؟
هانا:اره اره خوبم
نامی:وایسا طنابو ببندم بیام پایین
هانا:باشه مراقب باش اخخخخ
نامی:تحمل کن دارم میام
...نامجون به هر سختی طنابو به ی سنگ بزرگ گیر داد و رفت پیش هانا:
خوبی؟
هانا:اره فقط پام درد میکنه
نامی:کدومش؟
هانا:پای چپم
نامی:وایستا ببینم
هانا:اخخخخخخ دست نزن ، فک کنم شکسته
نامی:ن نشکسته اگه شکسته بود اصلا نمیتونستی تحملش کنی
هانا:پس چی؟
نانی:باید جاش بندازم
هانا:مگه بلدی؟
نامی:چقد خنگی ،مگه تو بلند نیستی؟
هانا:چرا بلدم
نامی:اونوقت چرا؟
هانا:این چه سوالیه لازمه کارمه
نامی:پس منم به همون دلیل بلدم
هانا:ایییی راست میگیا به کلی یادم رفته بود
هانا:ولی نمیخوام درد داره
نامی:اگه اینکار و نکنمم دردش بیشتره
هانا:اوکی ولی اروم انجامش بده
نامی:خب اماده ای؟؟
هانا:اره
نامجون:با یه حرکت پای هانارو چرخوند که جیغ هانا رفت هوا:
ااااااااااااااااااییییییییییییی*گریه*
نامجون:دیگه تموم شد
ولی هانا خیلی درد داشت و نامجون نمیتونست کاری کنه دردش کم بشه فقط ی راه داشت
بغلش کرد:
اروم باش چیزی نیست دیگه تموم شد الان خوب میشه .
هانا داشت گریه میکرد ولی وقتی نامجون بغلش کرد یه حس ارامشی پیدا کرد انگار تمام درداش فراموش شدن ، چرا تاحالا به این حسش دقت نکرده بود؟(چون اسکله😒)
هانا:اَاَاَاَاَاَاَ*داد**ناری هلش داده بود*
نامجون تا خواست برگرده یونگ سریع از دستش فرار کرد، نامجون هم نمیتونست بره دنبال یونگ باید هانارو میگرفت
هانا:توروخدا ولم نکن
نامی نگران نباش گرفتمت
هانا:اونا رفتن
نامی:ولشون کن فک کنم برگرن ایستگاه چون برف داده شدید میشه ،بیا بالا
هانا:نمیتونم
نامی:من میکشمت بالا
هانا:نمیتونم دستام یخ زده جون نداره تازه لباسمم گیر کرده ،
نامی:اخه پس چیکار کنیم؟
هانا:ولم کن
نامی:چیی؟نمیتونم
هانا:ببین این سخره کوتاهه ولم کن بعد با طناب بکشم بالا
نامی:نمتونم ی چیزیت میسه حالا بیا جم کن
هانا:اینطوری هم نمیتونم بیام ، راه دیگه ای نیست
نامی:من نمیخوام تو اسیب ببینی
هانا:هیچیم نمیشه تو فقط ولم کن
نامجون بغض کرده بود: باش ،اماده ای؟
هانا:اوهوممم
نامجون هانا رو ول کرد
هانا:اخخخخخخخخخخخخ
نامی:حالت خوبه؟
هانا:اره اره خوبم
نامی:وایسا طنابو ببندم بیام پایین
هانا:باشه مراقب باش اخخخخ
نامی:تحمل کن دارم میام
...نامجون به هر سختی طنابو به ی سنگ بزرگ گیر داد و رفت پیش هانا:
خوبی؟
هانا:اره فقط پام درد میکنه
نامی:کدومش؟
هانا:پای چپم
نامی:وایستا ببینم
هانا:اخخخخخخ دست نزن ، فک کنم شکسته
نامی:ن نشکسته اگه شکسته بود اصلا نمیتونستی تحملش کنی
هانا:پس چی؟
نانی:باید جاش بندازم
هانا:مگه بلدی؟
نامی:چقد خنگی ،مگه تو بلند نیستی؟
هانا:چرا بلدم
نامی:اونوقت چرا؟
هانا:این چه سوالیه لازمه کارمه
نامی:پس منم به همون دلیل بلدم
هانا:ایییی راست میگیا به کلی یادم رفته بود
هانا:ولی نمیخوام درد داره
نامی:اگه اینکار و نکنمم دردش بیشتره
هانا:اوکی ولی اروم انجامش بده
نامی:خب اماده ای؟؟
هانا:اره
نامجون:با یه حرکت پای هانارو چرخوند که جیغ هانا رفت هوا:
ااااااااااااااااااییییییییییییی*گریه*
نامجون:دیگه تموم شد
ولی هانا خیلی درد داشت و نامجون نمیتونست کاری کنه دردش کم بشه فقط ی راه داشت
بغلش کرد:
اروم باش چیزی نیست دیگه تموم شد الان خوب میشه .
هانا داشت گریه میکرد ولی وقتی نامجون بغلش کرد یه حس ارامشی پیدا کرد انگار تمام درداش فراموش شدن ، چرا تاحالا به این حسش دقت نکرده بود؟(چون اسکله😒)
۳۶.۰k
۲۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.