روباه سیاه🖤 پارت 2:)
رفتم سمت خونه تقریبا ساعت 8 بود داشتم تلوزیون نگاه میکردم که خواهرم نیا زنگ زد
+سلام
میا:(صدای گریه و عر زدن🤣🤣)
+چی شده؟ چرا داری گریه میکنی؟
میا:نامجونننننننننننن
+چی میگی؟ چی شده؟
میا:از نامجونننننننننننن جدا شدم خونمم به نام شهر!!
+چی؟ حالا میخوای کجا بری؟
میا:نمیدونم
+حالا بیا اینجا من که تنهام یه اتاق مهمونم دارم هوا هم تاریکه الان بدون ماشین کجا میخوای بری اخه! سریع بیا
میا:اخه..
+اخه و اما و شاید نداریم سریع بیا ببینم اصن چی شد!
10 دقیقه بعد...
دیرگینگ دیرینگگگگگگگگگ
+خیلی خب اومدم!
+سلام
میا:سلام
و اومد توی بغلم و بعدم کل ماجرا رو تعریف کرد
و بهش گفتم من تنهام پس بمونه
یک ماه بعد.....
تقریبا این یک ماه با روباه سیاه قرار گذاشته بودم و دوست شده بودم
......
ساعت 9 شب بود و من و میا داشتیم تلوزیون میدیدیم که گوشیم زنگ خورد که یک شماره ی ناشناس بود!
+بله؟ شما؟
شماره ناشناس(صداش یک زن بود):ببین از ته یونگ دور شو وگرنه...
+سلام
میا:(صدای گریه و عر زدن🤣🤣)
+چی شده؟ چرا داری گریه میکنی؟
میا:نامجونننننننننننن
+چی میگی؟ چی شده؟
میا:از نامجونننننننننننن جدا شدم خونمم به نام شهر!!
+چی؟ حالا میخوای کجا بری؟
میا:نمیدونم
+حالا بیا اینجا من که تنهام یه اتاق مهمونم دارم هوا هم تاریکه الان بدون ماشین کجا میخوای بری اخه! سریع بیا
میا:اخه..
+اخه و اما و شاید نداریم سریع بیا ببینم اصن چی شد!
10 دقیقه بعد...
دیرگینگ دیرینگگگگگگگگگ
+خیلی خب اومدم!
+سلام
میا:سلام
و اومد توی بغلم و بعدم کل ماجرا رو تعریف کرد
و بهش گفتم من تنهام پس بمونه
یک ماه بعد.....
تقریبا این یک ماه با روباه سیاه قرار گذاشته بودم و دوست شده بودم
......
ساعت 9 شب بود و من و میا داشتیم تلوزیون میدیدیم که گوشیم زنگ خورد که یک شماره ی ناشناس بود!
+بله؟ شما؟
شماره ناشناس(صداش یک زن بود):ببین از ته یونگ دور شو وگرنه...
۴.۹k
۰۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.