✞رمان انتقام✞ پارت33
•انتقام•
ارسلان: امیر اتوسا بفهمه جرت میده..
مهراب: فکر کردی مهدیس و پانیذ مارو مورد عنایت قرار نمیدن؟
رضا: میدن داداش میدن
امیر: خوش به حالت ارسلان حداقل تو این ی مورد راحتی
مهراب: اگه دیانا بفهمه ارسلانو اوردیم همچین جایی شاید مارو جر بده...
رضا: دیانا سر ارسلان شوخی نداره اینو میدونم
امیر: اینو همه میدونن
ارسلان: خفه میشید یا خفتون کنم؟
____
دیانا: از همون بذر ورود همه جا پر از دود و بوی الکل بود....
اتوسا: امشب قراره کلی خوش بگذرونیم هورااا
مهدیس: بریم بالا لباسامونو عوض کنیم
دیانا: دیوونه اید؟جلو این همه آدم مست و پاتیل میخواین اون لباسای مضخرف و بپوشید؟
پانیذ: دیانا ی شب اومدیم خوش بگذرونیم نزن تو ذوغمون
دیانا: بچها من همینجا منتظرتونم شما برین لباساتون و عوض کنید...
پانیذ: ولی دیانا...
دیانا: گفتم من اون لباسای مضخرف و نمیپوشم...
مهدیس: اخه با هودی میخوای تو مهمونی باشی؟
اتوسا: ول کنین بچها بیاین ما بریم لباسامونو عوض کنیم دیانا پس همینجا منتظرمون باش
دیانا: سرمو به نشانه تایید نشون دادم وقتی رفتن...رفتم سمت بار
شراب روی میز بود ی دونه لیوان برداشتم و ی نفس سر کشیدم...
ی پسره:.....
( از اونجایی ک رمان خودمه دوست دارم اسمشو بزارم ی پسره😂🚶🏻♂️)
ی پسره: حرفه ای کار میکنیا چند بار پارتی رفتی ولی با این لباسا اخه؟
دیانا: گوه خوریش به تو نیومده حالا هم گورتو گم کن از جلوی چشام...پسره اومد نزدیک ک با حرفی ک زد آب دهنمو صدا دار قورت دادم..
ی پسره: وحشی دوست دارم...
_
ارسلان: اخه دیوونه اید اینجور جاها میاید بوی الکل همه جارو برداشته...
امیر: زد حال نزن ارسلان ی شب اومدیم خوش بگذرونیما...
مهراب: رضا دافرو
رضا: چیزی نمیپوشید سنگین تر نبود انگار ی تیکه پارچه تنشه...
مهراب: ولی خوب چیزیه
رضا: برادرم نگاهت مهدیس بفهمه از وسط نصفت میکنه...
ارسلان: همینجوری داشتم چشممو میچرخوندم و همه چیزو آنالیز میکرد ک ی دفعه چشمم خورد به...
ارسلان: امیر اتوسا بفهمه جرت میده..
مهراب: فکر کردی مهدیس و پانیذ مارو مورد عنایت قرار نمیدن؟
رضا: میدن داداش میدن
امیر: خوش به حالت ارسلان حداقل تو این ی مورد راحتی
مهراب: اگه دیانا بفهمه ارسلانو اوردیم همچین جایی شاید مارو جر بده...
رضا: دیانا سر ارسلان شوخی نداره اینو میدونم
امیر: اینو همه میدونن
ارسلان: خفه میشید یا خفتون کنم؟
____
دیانا: از همون بذر ورود همه جا پر از دود و بوی الکل بود....
اتوسا: امشب قراره کلی خوش بگذرونیم هورااا
مهدیس: بریم بالا لباسامونو عوض کنیم
دیانا: دیوونه اید؟جلو این همه آدم مست و پاتیل میخواین اون لباسای مضخرف و بپوشید؟
پانیذ: دیانا ی شب اومدیم خوش بگذرونیم نزن تو ذوغمون
دیانا: بچها من همینجا منتظرتونم شما برین لباساتون و عوض کنید...
پانیذ: ولی دیانا...
دیانا: گفتم من اون لباسای مضخرف و نمیپوشم...
مهدیس: اخه با هودی میخوای تو مهمونی باشی؟
اتوسا: ول کنین بچها بیاین ما بریم لباسامونو عوض کنیم دیانا پس همینجا منتظرمون باش
دیانا: سرمو به نشانه تایید نشون دادم وقتی رفتن...رفتم سمت بار
شراب روی میز بود ی دونه لیوان برداشتم و ی نفس سر کشیدم...
ی پسره:.....
( از اونجایی ک رمان خودمه دوست دارم اسمشو بزارم ی پسره😂🚶🏻♂️)
ی پسره: حرفه ای کار میکنیا چند بار پارتی رفتی ولی با این لباسا اخه؟
دیانا: گوه خوریش به تو نیومده حالا هم گورتو گم کن از جلوی چشام...پسره اومد نزدیک ک با حرفی ک زد آب دهنمو صدا دار قورت دادم..
ی پسره: وحشی دوست دارم...
_
ارسلان: اخه دیوونه اید اینجور جاها میاید بوی الکل همه جارو برداشته...
امیر: زد حال نزن ارسلان ی شب اومدیم خوش بگذرونیما...
مهراب: رضا دافرو
رضا: چیزی نمیپوشید سنگین تر نبود انگار ی تیکه پارچه تنشه...
مهراب: ولی خوب چیزیه
رضا: برادرم نگاهت مهدیس بفهمه از وسط نصفت میکنه...
ارسلان: همینجوری داشتم چشممو میچرخوندم و همه چیزو آنالیز میکرد ک ی دفعه چشمم خورد به...
۳۶.۰k
۱۲ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.