فیک moon river 🌧💙پارت⁴⁴
کوک « راستش یئون خیلی لجبازه میترسم اگه اتفاقی برای من بیوفته به میدان جنگ بیاد و سلامتیش به خبر بیفته...اومدم ازتون خواهش کنم مراقبش باشید...میدونم تا اینجا هم به خاطر من لطف کردید و اونو پذیرفتید...پس بازم ازتون میخوام این دفعه مراقبش باشید...
ملکه « کم پیش میومد کوک خواهش کنه و این یعنی این موضوع براش خیلی مهمه پس بدون معطلی قبول کردم...کوک تنها دارایی من بود و اگه ازم میخواست براش بمیرم یقیناً میپذیرفتم...
کوک « متشکرم مادر...خیلی دوستتون دارم
ملکه « خیلی خب خرم نکن...بدون شیرین زبونی عزیزی...
کوک « بله صد در صد یه پسر بیشتر که ندارید...لطفا مراقب خودتون باشید...
ملکه « باشه پسرم...
پایان فلش بک //
راوی « بلاخره ملکه تصمیم گرفت سکوت رو بشکنه....
ملکه « با توجه به سخنی که الان گفتی کل کشور بهم میریزه...و اگه مردم و مقامات بفهمن خون و خون ریزی میشه...اگه اجازه بدم بری به شایعات دامن زدی...
یئون « من یه نقشه دارم...
جیهوپ « اما هر کاری هم بکنیم باز سلامتیتون به خطر میفته
یئون « مهم اینه از زنده بودن امپراطور و پدرم مطمئن بشم...خواهش میکنم بهم این اجازه رو بدید
ملکه « نقشه ات چیه؟
یئون « سولی رو به جای من بزارین و بگید بیمار شدم و خودتون اداره امور رو بدست بگیرید...و وانمود کنید اتفاقی نیفتاده و گارد سلطنتی رو جایگزین افراد دادگستری که تحت فرمان ملکه مادرن کنید....فقط چهار روز بهم فرصت بدید...
جیهوپ « سولی رو بزاریم...یعنی تنهایی میخواین بریددددد؟؟؟؟
یئون « بله
ملکه « نمیشه...حداقل باید وزیر جانگ همراهت بیاد
یئون « اتفاقی برای من نیفته...
راوی « بالاخره با کلی خواهش و التماس یئون موفق شد ملکه و وزیر جانگ رو راضی کنه....به عنوان یه پسر وارد ارتشش کردن و فرماندهی گروهی که تدارکات رو میرسوند بهش دادن...سرباز ها رو سازمان دهی کرد و صورتش رو جهت شناخته نشدن پوشوند...
یئون « لطفا مراقب ملکه باش دایی جان..بانو بونگ لطفا کمکشون کنید
بانو بونگ « چشم ملکه لطفا مراقب باشید
جیهوپ « میکشمت اگه بلایی سرت بیاد...زنده برمیگردی
فهمیدی؟؟
یئون « بله...سولی لطفا تو هم سوتی نده
سولی « اگه زنده برنگردید مطمئن باشید خودکشی میکنم...من بدون شما میمیرم...مراقب خودتون باشید...چشم حواسم هست
سرباز « فرمانده همه چیز آماده اس...
یئون « خیلی خب الان میام...من میرم...بااجازه
جونگوم و شی وی « سالم برمیگردین دیگه؟؟
یئون « بله بله...کشتین منو از بس اینو گفتید..
راوی « یئون به طرف برفی رفت...خوشبختانه میتونست اونو ببره....سوار اسبش شد و دستی برای جیهوپ و بانو بونگ و جونگوم و شی وی و سولی تکون داد....و با حرکت اسبش از نظر اونا دور شد....
اقامتگاه ملکه //
ملکه « یئون رفت؟
ملکه « کم پیش میومد کوک خواهش کنه و این یعنی این موضوع براش خیلی مهمه پس بدون معطلی قبول کردم...کوک تنها دارایی من بود و اگه ازم میخواست براش بمیرم یقیناً میپذیرفتم...
کوک « متشکرم مادر...خیلی دوستتون دارم
ملکه « خیلی خب خرم نکن...بدون شیرین زبونی عزیزی...
کوک « بله صد در صد یه پسر بیشتر که ندارید...لطفا مراقب خودتون باشید...
ملکه « باشه پسرم...
پایان فلش بک //
راوی « بلاخره ملکه تصمیم گرفت سکوت رو بشکنه....
ملکه « با توجه به سخنی که الان گفتی کل کشور بهم میریزه...و اگه مردم و مقامات بفهمن خون و خون ریزی میشه...اگه اجازه بدم بری به شایعات دامن زدی...
یئون « من یه نقشه دارم...
جیهوپ « اما هر کاری هم بکنیم باز سلامتیتون به خطر میفته
یئون « مهم اینه از زنده بودن امپراطور و پدرم مطمئن بشم...خواهش میکنم بهم این اجازه رو بدید
ملکه « نقشه ات چیه؟
یئون « سولی رو به جای من بزارین و بگید بیمار شدم و خودتون اداره امور رو بدست بگیرید...و وانمود کنید اتفاقی نیفتاده و گارد سلطنتی رو جایگزین افراد دادگستری که تحت فرمان ملکه مادرن کنید....فقط چهار روز بهم فرصت بدید...
جیهوپ « سولی رو بزاریم...یعنی تنهایی میخواین بریددددد؟؟؟؟
یئون « بله
ملکه « نمیشه...حداقل باید وزیر جانگ همراهت بیاد
یئون « اتفاقی برای من نیفته...
راوی « بالاخره با کلی خواهش و التماس یئون موفق شد ملکه و وزیر جانگ رو راضی کنه....به عنوان یه پسر وارد ارتشش کردن و فرماندهی گروهی که تدارکات رو میرسوند بهش دادن...سرباز ها رو سازمان دهی کرد و صورتش رو جهت شناخته نشدن پوشوند...
یئون « لطفا مراقب ملکه باش دایی جان..بانو بونگ لطفا کمکشون کنید
بانو بونگ « چشم ملکه لطفا مراقب باشید
جیهوپ « میکشمت اگه بلایی سرت بیاد...زنده برمیگردی
فهمیدی؟؟
یئون « بله...سولی لطفا تو هم سوتی نده
سولی « اگه زنده برنگردید مطمئن باشید خودکشی میکنم...من بدون شما میمیرم...مراقب خودتون باشید...چشم حواسم هست
سرباز « فرمانده همه چیز آماده اس...
یئون « خیلی خب الان میام...من میرم...بااجازه
جونگوم و شی وی « سالم برمیگردین دیگه؟؟
یئون « بله بله...کشتین منو از بس اینو گفتید..
راوی « یئون به طرف برفی رفت...خوشبختانه میتونست اونو ببره....سوار اسبش شد و دستی برای جیهوپ و بانو بونگ و جونگوم و شی وی و سولی تکون داد....و با حرکت اسبش از نظر اونا دور شد....
اقامتگاه ملکه //
ملکه « یئون رفت؟
۸۶.۷k
۱۴ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.