قانون عشق p22
رفتم جلوش :چی چیو چیزی نیس ..همینجوری داره خون میاد بیاین خونه
سوار ماشینی شدیم نمیدونم ماله کدومشون بود ولی جین پشت فرمون نشست و راه افتاد
رسیدیم وقتی پیاده شدیم گفتم: نامجون سرتو بگیر بالا ..تا خونریزیش کم بشه
کلید رو سری انداختم و درو باز کردم
به محض داخل شدن کیفمو رو مبل انداختم و جعبه پزشکی رو آوردم
رو مبل نشسته بودن ..به طرف نامجون که به مبل تکیه داده بود رفتم و کنارش نشستم
پنبه رو ضد عفونی کردم بینیشو باهاش تمیز میکردم..زیر لب گفتم: معذرت میخوام که اینجوری شد .....بخاطر من تو دردسر افتادین
جیمین: این چه حرفیه آخه ...تو مثل خواهر مایی از وقتی با جونگ کوک ازدواج کردی از خواهرم بیشتر ب ما لطف کردی
جین رو مبل نشست :اره راس میگه ...کار خوبی کردی ب ما گفتی...اگه دیر تر میرسیدیم معلوم نبود چی میشد
تقریبا کارم داشت تموم میشد که فهمیدم نامجون نگاهش رو ازم منحرف میکنه
یکم به خودم نگاه کردم که به یقه ی بازم رسیدم ،نصف سینه هام زده بود بیرون
هول شدم و یکم یقمو جم و جور کردم و با دست نگهش داشتم تا باز نشه
نگاهش رفت سمت گردنم : میون سو.... گردنت کبود شده ..لبتم..لبتم یکم پاره شده
بی توجه ب حرفش جعبه رو برداشتم و ایستادم بدون حرف رفتم و گذاشتمش سر جاش
خودمو ب اتاق رسوندم توی آینه رد کبودی های روی گردنم رو دنبال کردم ......بغض گرفتتم کارم به جایی رسیده که گردنم بخاطر دست درازی یه عده پسر کبود شده
لباسمو عوض کردم موهامو جمع کردم ،صورتمو شستم و برگشتم پذیرایی
یکم چیز میز واسشون اوردم تا بخورن
گفتم: من قبول میکنم ..میام خونه جونگ کوک کار کنم
با نهایت سختیش تنها چارم بود اونجا دیگه نمیتونستم کار کنم معلوم هم نبود کی بتونم دوباره برم سر کار برای همین هم قبول کردم
جین به مبل تکیه داد و گفت: تصمیم درستی گرفتی ....شاید وقتی اونجا باشی جونگ کوک سر عقل بیاد و رابطتون با هم خوب بشه
سرمو انداختم پایین : بعید میدونم .....راستی جونگ کوک راجب این موضوع چیزی میدونه؟
نامجون: میخواستیم اول تو موافقت بکنی بعد اونو هم راضیش میکنیم ...از پس ما شیش نفر بر نمیاد و قبول میکنه
سوار ماشینی شدیم نمیدونم ماله کدومشون بود ولی جین پشت فرمون نشست و راه افتاد
رسیدیم وقتی پیاده شدیم گفتم: نامجون سرتو بگیر بالا ..تا خونریزیش کم بشه
کلید رو سری انداختم و درو باز کردم
به محض داخل شدن کیفمو رو مبل انداختم و جعبه پزشکی رو آوردم
رو مبل نشسته بودن ..به طرف نامجون که به مبل تکیه داده بود رفتم و کنارش نشستم
پنبه رو ضد عفونی کردم بینیشو باهاش تمیز میکردم..زیر لب گفتم: معذرت میخوام که اینجوری شد .....بخاطر من تو دردسر افتادین
جیمین: این چه حرفیه آخه ...تو مثل خواهر مایی از وقتی با جونگ کوک ازدواج کردی از خواهرم بیشتر ب ما لطف کردی
جین رو مبل نشست :اره راس میگه ...کار خوبی کردی ب ما گفتی...اگه دیر تر میرسیدیم معلوم نبود چی میشد
تقریبا کارم داشت تموم میشد که فهمیدم نامجون نگاهش رو ازم منحرف میکنه
یکم به خودم نگاه کردم که به یقه ی بازم رسیدم ،نصف سینه هام زده بود بیرون
هول شدم و یکم یقمو جم و جور کردم و با دست نگهش داشتم تا باز نشه
نگاهش رفت سمت گردنم : میون سو.... گردنت کبود شده ..لبتم..لبتم یکم پاره شده
بی توجه ب حرفش جعبه رو برداشتم و ایستادم بدون حرف رفتم و گذاشتمش سر جاش
خودمو ب اتاق رسوندم توی آینه رد کبودی های روی گردنم رو دنبال کردم ......بغض گرفتتم کارم به جایی رسیده که گردنم بخاطر دست درازی یه عده پسر کبود شده
لباسمو عوض کردم موهامو جمع کردم ،صورتمو شستم و برگشتم پذیرایی
یکم چیز میز واسشون اوردم تا بخورن
گفتم: من قبول میکنم ..میام خونه جونگ کوک کار کنم
با نهایت سختیش تنها چارم بود اونجا دیگه نمیتونستم کار کنم معلوم هم نبود کی بتونم دوباره برم سر کار برای همین هم قبول کردم
جین به مبل تکیه داد و گفت: تصمیم درستی گرفتی ....شاید وقتی اونجا باشی جونگ کوک سر عقل بیاد و رابطتون با هم خوب بشه
سرمو انداختم پایین : بعید میدونم .....راستی جونگ کوک راجب این موضوع چیزی میدونه؟
نامجون: میخواستیم اول تو موافقت بکنی بعد اونو هم راضیش میکنیم ...از پس ما شیش نفر بر نمیاد و قبول میکنه
۴۲.۱k
۱۴ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.