تلخ و شیرین p2کمدی 😂
😐بدون نام 😐:
یلدا : بیاین دیگه. مارال :اومدیم بیا این چمدون ها رو بزار اون پشت. یلدا: خوب باشه شما بشینید تا منم بیام راه بیوفتیم. آیدا : خوب پس من رفتم در دنیا خواب با اجازه. *۴ ساعت بعد کره جنوبی* آیدا: میگم بچه ها کجاییم. پینکی : ماشالله خانم انقدر قشنگ خواب بودی که الان رسیدیم 😂. مرال : هی دخترا حواستون باشه اینجا مثل انسان رفتار می کنید فهمیدید؟ یعنی حق ندارید اونجا که باهم دعوا های سنگین داشتیم اینجا هم داشته باشیم و اینکه حواستون باشه مثل یه دختر رفتار کنید خواهشا مثل اون دختر آتیشی درون تون رفتار نکنید و اینکه امکان داره ما تو جشنواره ملون هم حضور داشته باشیم پس باید خوب تمرین کنیم متوجه شدین ؟. پینکی : آره اما کی تمیرین میکنیم. مارال: ساعت ۳ شب. آیدا: جان ؟ آخه کی میاد توی اون زمان دنس تمرین کنه؟. مارال: با توجه به انرژی که همتون ساعت های شب دارید گفتم. یلدا: منطقی بود. خوب دختر از الان از کلمه های خوب استفاده می کنید گفته باشم هر کس هم از کلمه بد استفاده کرد تنبیه میشه. پینکی:😐 خوب از الان مارال با ما رفتارش عوض شد. مارال:آره ازتون انتظار دارم ها فهمیدید ؟ . همه باهم : آره. خوبه حالا بیان بریم. آید: عه بچه کره ای ها چه خوشگلن یا خدا انقدر آدم واسه ما صف کشیدن بابا به قرآن یه خواننده ساده هستیم خیلی زیبا و عجیبه 😶🌫️. اززبان نویسنده : دختر ها شب ساعت ۸ به کره رسیدن و بعد از فرودگاه رفتن به سمت عمارت جدیدی که کمپانی تی ام اینترنشنال براشون گرفته بود. و صبح برای همه چیز خودشون آماده کردن و آیسان بد بخت هم داشت همه کار ها رو چک می کرد و برای هر کاری زمان مشخصی معین کرد و اما ماجرای قسمت بعد ^_^ دیدار دخترا ها با گروهی که قرار با هاشون کار کنن حدس میزنید این گروه چه گروهی هستش؟
مارال: دخترا بلند شید سریع... دخترااااااا. پینکی: آومدم بله. آیدا: ها مامان من درسم خوندم 😴. مارال: آیدا امروز میریم کیمچی بخوریم. آیدا: کیم چی ها چی وایسا الان آماده میشم بریم. مارال: شکمو تر از تو ندیدم🤨. یلدا: هوم خوب حالا الان چیکار کنیم؟. مارال : هیچی صبحونه میخورید بعد آماده میشد میرم سمت کمپانی بیگ هیت . پینکی: زیبا بریم غذا بخوریم. آیدا : آماده ام بریم. مارال:بشین سر جات واسه اینکه بیدارت کنم بهت گفتم میریم کمچی بخوریم. آیدا: 😫 اههههه خیلی بدی، من چهار سال در آرزوی خوردن کیمچی هستم میفهمی؟. مارل : فعلا بیا صبحونه بخور بعدا میریم. آیدا:قول دادی ها 🙃. مارل :آره حالا بیا. آیدا:چشم مامان بزرگ خوب مهربونم😉. مارل:😐 عمته * دخترا بعد از صبحونه خوردن به سمت کمپانی بیگ هیت حرکت کردند.
یلدا : بیاین دیگه. مارال :اومدیم بیا این چمدون ها رو بزار اون پشت. یلدا: خوب باشه شما بشینید تا منم بیام راه بیوفتیم. آیدا : خوب پس من رفتم در دنیا خواب با اجازه. *۴ ساعت بعد کره جنوبی* آیدا: میگم بچه ها کجاییم. پینکی : ماشالله خانم انقدر قشنگ خواب بودی که الان رسیدیم 😂. مرال : هی دخترا حواستون باشه اینجا مثل انسان رفتار می کنید فهمیدید؟ یعنی حق ندارید اونجا که باهم دعوا های سنگین داشتیم اینجا هم داشته باشیم و اینکه حواستون باشه مثل یه دختر رفتار کنید خواهشا مثل اون دختر آتیشی درون تون رفتار نکنید و اینکه امکان داره ما تو جشنواره ملون هم حضور داشته باشیم پس باید خوب تمرین کنیم متوجه شدین ؟. پینکی : آره اما کی تمیرین میکنیم. مارال: ساعت ۳ شب. آیدا: جان ؟ آخه کی میاد توی اون زمان دنس تمرین کنه؟. مارال: با توجه به انرژی که همتون ساعت های شب دارید گفتم. یلدا: منطقی بود. خوب دختر از الان از کلمه های خوب استفاده می کنید گفته باشم هر کس هم از کلمه بد استفاده کرد تنبیه میشه. پینکی:😐 خوب از الان مارال با ما رفتارش عوض شد. مارال:آره ازتون انتظار دارم ها فهمیدید ؟ . همه باهم : آره. خوبه حالا بیان بریم. آید: عه بچه کره ای ها چه خوشگلن یا خدا انقدر آدم واسه ما صف کشیدن بابا به قرآن یه خواننده ساده هستیم خیلی زیبا و عجیبه 😶🌫️. اززبان نویسنده : دختر ها شب ساعت ۸ به کره رسیدن و بعد از فرودگاه رفتن به سمت عمارت جدیدی که کمپانی تی ام اینترنشنال براشون گرفته بود. و صبح برای همه چیز خودشون آماده کردن و آیسان بد بخت هم داشت همه کار ها رو چک می کرد و برای هر کاری زمان مشخصی معین کرد و اما ماجرای قسمت بعد ^_^ دیدار دخترا ها با گروهی که قرار با هاشون کار کنن حدس میزنید این گروه چه گروهی هستش؟
مارال: دخترا بلند شید سریع... دخترااااااا. پینکی: آومدم بله. آیدا: ها مامان من درسم خوندم 😴. مارال: آیدا امروز میریم کیمچی بخوریم. آیدا: کیم چی ها چی وایسا الان آماده میشم بریم. مارال: شکمو تر از تو ندیدم🤨. یلدا: هوم خوب حالا الان چیکار کنیم؟. مارال : هیچی صبحونه میخورید بعد آماده میشد میرم سمت کمپانی بیگ هیت . پینکی: زیبا بریم غذا بخوریم. آیدا : آماده ام بریم. مارال:بشین سر جات واسه اینکه بیدارت کنم بهت گفتم میریم کمچی بخوریم. آیدا: 😫 اههههه خیلی بدی، من چهار سال در آرزوی خوردن کیمچی هستم میفهمی؟. مارل : فعلا بیا صبحونه بخور بعدا میریم. آیدا:قول دادی ها 🙃. مارل :آره حالا بیا. آیدا:چشم مامان بزرگ خوب مهربونم😉. مارل:😐 عمته * دخترا بعد از صبحونه خوردن به سمت کمپانی بیگ هیت حرکت کردند.
۳.۰k
۳۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.