اون مهربونه پارت : ۲۷
۱۱ سال قبل _ ۱۹ سالگی ا/ت _
دختر دکمه رو فشار داد و ساختمان منفجر شد .
پوزخندی زد و سوار موتور مشکی رنگش شد و پاش روی گاز گذاشت و در جاده رانندگی کرد .
به آپارتمان خودش رفت .
روی تختش دراز کشید و موبایلش رو بیرون اورد و با یک نفر تماس گرفت و گفت:
چیه مرتیکه؟! من که بهت گفتم تمان خانواده من اجداد من همه عضو مافیا بودن چرا حالا باید بیام داخل جوجوتسو؟!
مرد پشت تلفن گفت:
اروم باش ا/ت .. درسته تو یک قاتل مافیایی هستی ولی خب کی بهتر از تو میتونه این بچه مو سفید رو آموزش بده؟
تنها کسی که میتونه این بچه رو آموزش بده تو تنها کسی هستی که میتونه این بچه رو آموزش بده لطفا قبول کن .. آدم خوب بودن بهت بیشتر میاد دختر
ا/ت با تمسخر گفت:
.. آدم خوب بودن بهت بیشتر میاد دختر
ا/ت با تمسخر گفت:
تموم شد پیر مرد ؟ حوصلم سر رفته!
اون مرد گفت:
خواهش میکنم.. لطفا .. تو نباید تو مافیا باشی ... تو باید به حرف من گوش کنی وگرنه بد میبینی
ا/ت خندید و گفت:
ببین کی داره کیو تهدید میکنه ! حد خودت رو بدون کش
ا/ت تلفن رو قطع کرد .
ذهنش رو اون بچه درگیر کرده بود ..
مگه چی میشد از این زندگی لعنتیش فرار کنه؟
امتحان کردنش ارزش داشت ..
روز ها گذشت و هر روز ذهن ا/ت بیشتر درگیر این میشد که به اون پیر مرد رو مخ زنگ بزنه و اون پیشنهاد رو قبول کنه .
۱ سال بعد _ صبح _ قبیله گوجو
واقعا به حدی رسیده بود که حتی استاد اون بچه شده بود و حالا باید اون بچه رو حموم میداد!!!
ولی حالا شده بود قوی ترین جادوگر جوجوتسو و حالا میخواست با وجود این بچه تغییر کنه و اون گذشته نفرت انگیز رو فراموش کنه
دختر دکمه رو فشار داد و ساختمان منفجر شد .
پوزخندی زد و سوار موتور مشکی رنگش شد و پاش روی گاز گذاشت و در جاده رانندگی کرد .
به آپارتمان خودش رفت .
روی تختش دراز کشید و موبایلش رو بیرون اورد و با یک نفر تماس گرفت و گفت:
چیه مرتیکه؟! من که بهت گفتم تمان خانواده من اجداد من همه عضو مافیا بودن چرا حالا باید بیام داخل جوجوتسو؟!
مرد پشت تلفن گفت:
اروم باش ا/ت .. درسته تو یک قاتل مافیایی هستی ولی خب کی بهتر از تو میتونه این بچه مو سفید رو آموزش بده؟
تنها کسی که میتونه این بچه رو آموزش بده تو تنها کسی هستی که میتونه این بچه رو آموزش بده لطفا قبول کن .. آدم خوب بودن بهت بیشتر میاد دختر
ا/ت با تمسخر گفت:
.. آدم خوب بودن بهت بیشتر میاد دختر
ا/ت با تمسخر گفت:
تموم شد پیر مرد ؟ حوصلم سر رفته!
اون مرد گفت:
خواهش میکنم.. لطفا .. تو نباید تو مافیا باشی ... تو باید به حرف من گوش کنی وگرنه بد میبینی
ا/ت خندید و گفت:
ببین کی داره کیو تهدید میکنه ! حد خودت رو بدون کش
ا/ت تلفن رو قطع کرد .
ذهنش رو اون بچه درگیر کرده بود ..
مگه چی میشد از این زندگی لعنتیش فرار کنه؟
امتحان کردنش ارزش داشت ..
روز ها گذشت و هر روز ذهن ا/ت بیشتر درگیر این میشد که به اون پیر مرد رو مخ زنگ بزنه و اون پیشنهاد رو قبول کنه .
۱ سال بعد _ صبح _ قبیله گوجو
واقعا به حدی رسیده بود که حتی استاد اون بچه شده بود و حالا باید اون بچه رو حموم میداد!!!
ولی حالا شده بود قوی ترین جادوگر جوجوتسو و حالا میخواست با وجود این بچه تغییر کنه و اون گذشته نفرت انگیز رو فراموش کنه
۷.۳k
۰۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.