رمان عاشقم باش🙃🫀
Part 100 (پارت اخر)
محراب:چشم😂
20 سال بعد
دیانا
نفس:مامان من دارم میرم
من:کجا؟باز با کی میخوای بری؟
نفس:مامان این چه حرفیه خب پارسا منتظرمه باید برم
من:دیگه پسر رو پشیمون نکن که لااقل بیاد بگیرتت از شرت خلاص شیم
نفس:عه مامان😂
ارسلان:راست میگه مامانت ببین پسره داغه الان نمیفهمه مگرنه منم الان یاد بیست سال پیش میوفتم میگم خدایا غلط کردم ... به خدا پسره عاقل شه پشیمون میشه
من:خفه شو خیلیم از خدات باشه یه همچین ملکه ای داری
ارسلان:بله من منظورم بود چه غلطی کردم زود تر نگرفتمت مگرنه شکی نیس شما ملکه ای ملکه قلب من🫀😁
من:مزه نریز عزیزم مزه نریز از صبح دارم بت میگم خواهر جونت داره میاد اینجا فردا شب هیچیم نداریم برو نفسو برسون خودتم برو یه ذره چیز میز بخر بدو
نفس:مامان من میتونم خودم برم دیگه بزرگ شدم
ارسلان:قشنگ معلومه هنوز بچه ای چون نمیدونی که مامانت حکم ملکه انگلیستان رو داره یه چی بگه تو سه راه داری یک چشم دو حتما سه بله دیگه نه و اینا نداریم خب؟ 😂
نفس:یعنی واقعا دوتون لنگه همید الان میفهمم عمه پانیذ چی میگفت که شما چقدر عاشق هم بودید پت و مت😂
من:این نمک پروندنت هم به بابات رفته بدو تا زیاده روی نکردی اگه یه کم بیشتر مزه بپرونی شب خونه رات نمیدم
نفس:چشممم بنده از حضورتون مرخص میشم خانم پت و اقای مت خدافظ
و نفس رفت
من:بیا این همه عذاب بکش بچه بزرگ کن همش تقصیر توعه ها
ارسلان:به من چه
من:این ژن زبون نفهمی از تو اومده دیگه😂
ارسلان:ای خدا از دست تو😂
اومد گونمو بوسید رفت
ارسلان:خدافظ😂😁
من:مواظبت کن😂
ارسلان:چشم😂😁
زنــدِگـی زیبـاسـٺ
یَعنــی
دُرسـٺ از هَماݩ لَحظہ ای کِہ
تـــــ❤ــــو
تمـــام زنــدِگـی ام شُـدی
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
بله خلاصه قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید 😂🙃
خلاصه این رمانم تموم شد پارت اول رمان بعدی رو هم میزارم😁🫀
پ.ن:چه زرنگ شدم واییی
محراب:چشم😂
20 سال بعد
دیانا
نفس:مامان من دارم میرم
من:کجا؟باز با کی میخوای بری؟
نفس:مامان این چه حرفیه خب پارسا منتظرمه باید برم
من:دیگه پسر رو پشیمون نکن که لااقل بیاد بگیرتت از شرت خلاص شیم
نفس:عه مامان😂
ارسلان:راست میگه مامانت ببین پسره داغه الان نمیفهمه مگرنه منم الان یاد بیست سال پیش میوفتم میگم خدایا غلط کردم ... به خدا پسره عاقل شه پشیمون میشه
من:خفه شو خیلیم از خدات باشه یه همچین ملکه ای داری
ارسلان:بله من منظورم بود چه غلطی کردم زود تر نگرفتمت مگرنه شکی نیس شما ملکه ای ملکه قلب من🫀😁
من:مزه نریز عزیزم مزه نریز از صبح دارم بت میگم خواهر جونت داره میاد اینجا فردا شب هیچیم نداریم برو نفسو برسون خودتم برو یه ذره چیز میز بخر بدو
نفس:مامان من میتونم خودم برم دیگه بزرگ شدم
ارسلان:قشنگ معلومه هنوز بچه ای چون نمیدونی که مامانت حکم ملکه انگلیستان رو داره یه چی بگه تو سه راه داری یک چشم دو حتما سه بله دیگه نه و اینا نداریم خب؟ 😂
نفس:یعنی واقعا دوتون لنگه همید الان میفهمم عمه پانیذ چی میگفت که شما چقدر عاشق هم بودید پت و مت😂
من:این نمک پروندنت هم به بابات رفته بدو تا زیاده روی نکردی اگه یه کم بیشتر مزه بپرونی شب خونه رات نمیدم
نفس:چشممم بنده از حضورتون مرخص میشم خانم پت و اقای مت خدافظ
و نفس رفت
من:بیا این همه عذاب بکش بچه بزرگ کن همش تقصیر توعه ها
ارسلان:به من چه
من:این ژن زبون نفهمی از تو اومده دیگه😂
ارسلان:ای خدا از دست تو😂
اومد گونمو بوسید رفت
ارسلان:خدافظ😂😁
من:مواظبت کن😂
ارسلان:چشم😂😁
زنــدِگـی زیبـاسـٺ
یَعنــی
دُرسـٺ از هَماݩ لَحظہ ای کِہ
تـــــ❤ــــو
تمـــام زنــدِگـی ام شُـدی
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
بله خلاصه قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید 😂🙃
خلاصه این رمانم تموم شد پارت اول رمان بعدی رو هم میزارم😁🫀
پ.ن:چه زرنگ شدم واییی
۲۸.۷k
۲۴ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.