** گذشته ی سیاه **p28 ادامه
سرمو یکم بالا گرفتم و به چشماش خیره شدم .... من خیره بودم به چشماش ... اونم دست کمی از من نداشت ..... چشماش قهوه ای قشنگی داره... مثل خاک بهشت آرمش بخشه..... آرمشی داره که هیچ کس نمیتونه داشته باشه ... لب هاشو از هم فاصله داد و میخواست یه چیزی بگه ولی هیچ صدایی نشنیدم ... دوباره صدای قلبم و شنیدم ... صدای قلبی که هر لحظه تند تر و تند تر میشد .... رد نگاهشو دیدم که سر خورد روی لبام ... این حرکتش مساوی بود با بالا پایین شدن قفسه ی سینه ام بخاطر بیقراری این قلب لعنتی ..... نگاهشو از لبای خشک ام گرفت و به قفسه ی سینه ام داد .... (تهیونگ فکر کرد ایپک ازش ترسیده ) قدم هاشو به عقب کشید و فاصله مون و زیاد کرد ... ولی هنوز قلبم داشت خودشو بی قرار میکوبید...... به حرکاتش چشم دوخته بودم که صندلی بغل ام و کشید و با چشماش اشاره کرد که بشینم .... هنوز خیره به رفتاراش بودم ..... که با دستاش از هر دو طرف بازو هام گرفت و نشوند ام رو صندلی و صندلی رو کشید به جلو ...... و آروم خم شد سمت گوش ام ...صدای نیشخند شو به وضوح میشینیدم ام و آروم و لب زد
تهیونگ : کم دید بزن ..زغال اخته کوچولو (نیشخند )
اینو گفت و آروم ازم دور شد ... من داشتم کلماتش و تجزیه تحلیل میکردو به روبه روم زل زده بودم ... *کم دید بزن *....*زغال اخته*...*کوچولو*... داشتم آنالیز میکردم این کلمات و که با صدای ساییده شدن چیزی روی زمین زود به خودم اومدم و دوباره تهیونگ بود که با نیشخندش فهمیدم بخاطر من اینجوری کرد که از افکارم بیام بیرون ... ولی نمیدونه تمام افکارم خودش شده ....نشست رو صندلی که بهش میخورد جای کینگ باشه ..... با همون نیشخند مسخره اش رو به آجوما کرد و گفت
تهیونگ : صبحانه رو بیارین آجوما (نیشخند )
بدون اینکه دست خودم باشه دیدم دوباره بهش خیره شدم ... تهیونگ صورتش و سمت ام گرفت ... با دیدن منی که انقدر درگیرش شدم نیشخندش جاشو به تک خنده ای داد ...
من تازه متوجه خرابکاری هام شده بودم سرمو با خجالت انداختم پایین .. از خجالت قرمز شدن صورتمو حس میکردم هی گوشیه ناخون هامو میکندم ....
برو بچ قراره از این یه روز در میون پارت بزارم .... ولی ناموسا پارت هایی من خیلی طولانیه 😐....
حالا لایک ام یادت رفته ......😐
تهیونگ : کم دید بزن ..زغال اخته کوچولو (نیشخند )
اینو گفت و آروم ازم دور شد ... من داشتم کلماتش و تجزیه تحلیل میکردو به روبه روم زل زده بودم ... *کم دید بزن *....*زغال اخته*...*کوچولو*... داشتم آنالیز میکردم این کلمات و که با صدای ساییده شدن چیزی روی زمین زود به خودم اومدم و دوباره تهیونگ بود که با نیشخندش فهمیدم بخاطر من اینجوری کرد که از افکارم بیام بیرون ... ولی نمیدونه تمام افکارم خودش شده ....نشست رو صندلی که بهش میخورد جای کینگ باشه ..... با همون نیشخند مسخره اش رو به آجوما کرد و گفت
تهیونگ : صبحانه رو بیارین آجوما (نیشخند )
بدون اینکه دست خودم باشه دیدم دوباره بهش خیره شدم ... تهیونگ صورتش و سمت ام گرفت ... با دیدن منی که انقدر درگیرش شدم نیشخندش جاشو به تک خنده ای داد ...
من تازه متوجه خرابکاری هام شده بودم سرمو با خجالت انداختم پایین .. از خجالت قرمز شدن صورتمو حس میکردم هی گوشیه ناخون هامو میکندم ....
برو بچ قراره از این یه روز در میون پارت بزارم .... ولی ناموسا پارت هایی من خیلی طولانیه 😐....
حالا لایک ام یادت رفته ......😐
۵.۴k
۰۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.