تلافی
تلافی
(متین)
کنار نیکا نشستم و کلی با هم حرف زدیم و از هر راهی زدم که بتونم جوابش رو بفهمم نتونستم هی من که زود تر از همه عاشق شدم باید آنقدر طول بکشه که حس طرف رو نسبت به خودم بدونم این اصلان خوب نیست.
بعد یکم حرف زدن هرکی رفت اتاق خودش تا حاضر شن بریم خرید.
همه اومده بودیم و سوار ماشین ها شدیم و به سمت یکی از بهترین پاساژ ها شمال بعد این که مسیر رو با چند تا آهنگ خوب سر کردیم رسیدیم.
ماشینا رو پارک کردیم به سمت پاساژ رفتیم و کلی خرید کردیم که بعد چند ساعت ارسلان گفت (ارسلان)آقا من خسته شدم بخدا تازه گشنمم هست بیاید بریم رستورانی جای یک چیزی بخوریم که من الان غش میکنم
(محمد)راست میگه ساعتم ۸:۳۰شده
(پانیذ)پس بریم
(نیکا)پیش به سوی غذااااااااا
همه خندیدن و به سمت ماشین ها رفتن که دیانا گفت(دیانا)بیاید زنونه ،مردونه کنیم و با هم کورس بزاریم میاید؟
(ارسلان)خیر
(مهشاد)اع چرا؟
(محراب)چون که خطر داره
(نیکا)البته برا شما اقایون چون میترسید ببازید
(من)نخیر نمیترسیم نگران شما میشیم
(پانیذ)لازم نکرده
(محمد)بحث رو تموم کنید گفتیم ن
دیانا در حالی که به سمت ماشین مهشاد فرار میکرد گفت(دیانا)خوب بگید
بقه دخترا هم رفتن سمتش و نشستن که محمد گفت(محمد)ارسلان مگه سویچ دست تو نبود؟
(ارسلان)چرا بود ولی مهشاد ازم گرفت تا وسایل خودش رو بزاره
(محراب)پس بگو از قبل نقشه داشتن
(من)هوم ولی محراب پشت فرمون نشستی جو نگیری ها خطر ناگه ن برا ما برا اونا
(محمد)چرا آنقدر دخترا رو دست کم گرفتید این مهشاد همیشه کورس میزاره و همیشه هم میبره بیاید یکم جنگ جو باشیم
(ارسلان)راست میگه بابا حالا که بازی میخوان ما هم بازی میکنیم چطوره؟
همه باش گفتن و سوار ماشین ها شد که محمد که به سرعت معروف بود پشت فرمون نشست و اون ورم که مهشاد پشت فرمون بود
مهشاد محمد پا رو گاز گذاشتن و ده برع که رفتیم.....
پارت _۳۵
(متین)
کنار نیکا نشستم و کلی با هم حرف زدیم و از هر راهی زدم که بتونم جوابش رو بفهمم نتونستم هی من که زود تر از همه عاشق شدم باید آنقدر طول بکشه که حس طرف رو نسبت به خودم بدونم این اصلان خوب نیست.
بعد یکم حرف زدن هرکی رفت اتاق خودش تا حاضر شن بریم خرید.
همه اومده بودیم و سوار ماشین ها شدیم و به سمت یکی از بهترین پاساژ ها شمال بعد این که مسیر رو با چند تا آهنگ خوب سر کردیم رسیدیم.
ماشینا رو پارک کردیم به سمت پاساژ رفتیم و کلی خرید کردیم که بعد چند ساعت ارسلان گفت (ارسلان)آقا من خسته شدم بخدا تازه گشنمم هست بیاید بریم رستورانی جای یک چیزی بخوریم که من الان غش میکنم
(محمد)راست میگه ساعتم ۸:۳۰شده
(پانیذ)پس بریم
(نیکا)پیش به سوی غذااااااااا
همه خندیدن و به سمت ماشین ها رفتن که دیانا گفت(دیانا)بیاید زنونه ،مردونه کنیم و با هم کورس بزاریم میاید؟
(ارسلان)خیر
(مهشاد)اع چرا؟
(محراب)چون که خطر داره
(نیکا)البته برا شما اقایون چون میترسید ببازید
(من)نخیر نمیترسیم نگران شما میشیم
(پانیذ)لازم نکرده
(محمد)بحث رو تموم کنید گفتیم ن
دیانا در حالی که به سمت ماشین مهشاد فرار میکرد گفت(دیانا)خوب بگید
بقه دخترا هم رفتن سمتش و نشستن که محمد گفت(محمد)ارسلان مگه سویچ دست تو نبود؟
(ارسلان)چرا بود ولی مهشاد ازم گرفت تا وسایل خودش رو بزاره
(محراب)پس بگو از قبل نقشه داشتن
(من)هوم ولی محراب پشت فرمون نشستی جو نگیری ها خطر ناگه ن برا ما برا اونا
(محمد)چرا آنقدر دخترا رو دست کم گرفتید این مهشاد همیشه کورس میزاره و همیشه هم میبره بیاید یکم جنگ جو باشیم
(ارسلان)راست میگه بابا حالا که بازی میخوان ما هم بازی میکنیم چطوره؟
همه باش گفتن و سوار ماشین ها شد که محمد که به سرعت معروف بود پشت فرمون نشست و اون ورم که مهشاد پشت فرمون بود
مهشاد محمد پا رو گاز گذاشتن و ده برع که رفتیم.....
پارت _۳۵
۶.۶k
۰۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.