چند پارتی هیونجین وقتی با یه پسر دیگه دیدتت
*ویو هیونجین*
کارم امروز خیلی زود تموم شد تصمیم گرفتم برم پیش ات دلم براش خیلی تنگ شده بود
از بقیه خداحافظی کردم و رفتم به سمت ماشینم
[۵ دقیقه بعد]
توی راه بودم که دیدم انگار یه دختر شبیه به ات داره توی کافه با یه خانم پیر صحبت میکنه ماشین نگه داشتم و رفتم از نزدیک دیدم که فهمیدم خود ات عه خیلی عصبانی شدم چرا باید بدون اجازه اونم با این لباس بیاد بیرون رفت نشست پشت یه میز خواستم برم سمتش که دیدم یه پسر اومد پیشش و یدفعه ات و اون پسره همدیگه رو بغل کردن احساس کردم یچیزی توی وجودم شکست با اعصبانیت دوباره سوار ماشین شدم و به سمت خونه رفتم
(۱ ساعت بعد)
*ات ویو*
تولد تموم شد و به سمت خونه رفتم خیلی خوشحال بودم که بدون اینکه هیچ مشکلی پیش بیاد رفتم و برگشتم
(۴ دقیقه بعد)
رسیدم خونه درو باز کردم رفتم تو که دیدم.......
کارم امروز خیلی زود تموم شد تصمیم گرفتم برم پیش ات دلم براش خیلی تنگ شده بود
از بقیه خداحافظی کردم و رفتم به سمت ماشینم
[۵ دقیقه بعد]
توی راه بودم که دیدم انگار یه دختر شبیه به ات داره توی کافه با یه خانم پیر صحبت میکنه ماشین نگه داشتم و رفتم از نزدیک دیدم که فهمیدم خود ات عه خیلی عصبانی شدم چرا باید بدون اجازه اونم با این لباس بیاد بیرون رفت نشست پشت یه میز خواستم برم سمتش که دیدم یه پسر اومد پیشش و یدفعه ات و اون پسره همدیگه رو بغل کردن احساس کردم یچیزی توی وجودم شکست با اعصبانیت دوباره سوار ماشین شدم و به سمت خونه رفتم
(۱ ساعت بعد)
*ات ویو*
تولد تموم شد و به سمت خونه رفتم خیلی خوشحال بودم که بدون اینکه هیچ مشکلی پیش بیاد رفتم و برگشتم
(۴ دقیقه بعد)
رسیدم خونه درو باز کردم رفتم تو که دیدم.......
۲۴.۱k
۱۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.