part19
"سوجین"
بدون اینکه ادامه حرفاشو بشنوم پریدم پایین
اهی کشیدم و راه افتادم سمت بیمارستان
سوجین : متاسفم ات...
"ساعت ۴"
"ات"
امروز زودتر تعطیل شدم و رفتم یه سر به داروخونه زدم که داروهاش خانم جئون رو بگیرم که سوجین رو دیدم
ات : سلام...اینجا چیکار میکنی
سوجین : رفتم بیمارستان ولی نبودی
ات : زودتر تعطیل شدم
سوجین : میای بریم یه بستنی بزنیم
ات : باز چی شده؟
سوجین : چی؟..هیچی نشده. چطور؟
ات : طبیعی رفتار نمیکنی
سوجین : نه. مثل همیشم...فقد..فکر میکنم فردا نرم شرکت
ات : چرا ؟
من و سوجین از داروخونه خارج شدیم داشتیم پیاده روی میکردیم
سوجین : برادرم سرما خورده
ات : ااا..سرخوردگی فصلیه..نامجونم مریضه
سوجین : امروز برنامت چیه؟
ات : یه سر به نامجون میزنم
سوجین : تو چرا اینقد به نامجون وابسته ای
ات : خب..منو یاد خواهر بزرگم میندازه..و قرص گرفتم براش..فکر بد به سرت نزنه چون اون ازدواج کرده...اا راستی یادم رفت
سوجین : جانم
ات : حال خودت چطوره..
سوجین : پریودیمو میگی؟...سیاه دونه و عسل واقعا کار کرد
ات : گفتم..امروز خیلی شاد و شنگول بودی
سوجین : معلومه سوجین به یه کمر درد نمیبازه
ات : *لبخند*..یه عالمه از جونگ کوک ممنونم..خیلی اذیتش کردم
سوجین : دیگه راجبش حرف نزن
ات : هوم؟خب..تو بودی که همیشه تعریفشو میکردی
سوجین : راجبش اشتباه فکر میکردم
ات : سوجین..چیزی بین تو و جونگ کوک شده
سوجین : اقای جئون؟...من فقد معاونشم..مهم نیس
ات : سوجین
دستشو گرفتم
ات : من میدونستم که اتفاقی افتاده..سوجین جونگ کوک چیزی بهت گفته
سوجین منو از شونه هام گرفت
سوجین : بدم میاد ازش...متنفرم ازش خوب؟..از هر کسی..هر کسی که بگه تو دردسری..هر کسی که بگه بار اضافه ای..نیست و نابودش میکنم..میزارم به حالش گریه کنه..بلایی سرشون میارم بزارم بهت التماس کنن..*داد*(دانلود یکی از این رفیقا)
ات : س..سوجین
سوجین : اینقد مهربون نباش خو *بغض*.اینقد جلو بقیه خودتو ضعیف نشون نده.کثافت..اینقد نزار نگرانت بشم...نزار به حالت گریه کنم..*گریه*
ات :*بدون جواب*
این اولین باری بود که میدیدم گریه کنه..هر بار کسی بهم توهین میکرد بهش حمله میکرد و کتکش میزد..اما..جونگ کوک هم....پس چرا ازم خواست برا مادرش پرستاری کنم معنی اون حرفاش پس چی بود..میخواست درد سرمو کمتر کنه که خودش راحت تر باشه...فقد بخاطر خودش؟
حال کنین دارم براتون زود به زود میزارم😂🤌
شرایط
لایک : ۷۰
کامنت :۱۰۰
فالو : تا ۴۴۰
بدون اینکه ادامه حرفاشو بشنوم پریدم پایین
اهی کشیدم و راه افتادم سمت بیمارستان
سوجین : متاسفم ات...
"ساعت ۴"
"ات"
امروز زودتر تعطیل شدم و رفتم یه سر به داروخونه زدم که داروهاش خانم جئون رو بگیرم که سوجین رو دیدم
ات : سلام...اینجا چیکار میکنی
سوجین : رفتم بیمارستان ولی نبودی
ات : زودتر تعطیل شدم
سوجین : میای بریم یه بستنی بزنیم
ات : باز چی شده؟
سوجین : چی؟..هیچی نشده. چطور؟
ات : طبیعی رفتار نمیکنی
سوجین : نه. مثل همیشم...فقد..فکر میکنم فردا نرم شرکت
ات : چرا ؟
من و سوجین از داروخونه خارج شدیم داشتیم پیاده روی میکردیم
سوجین : برادرم سرما خورده
ات : ااا..سرخوردگی فصلیه..نامجونم مریضه
سوجین : امروز برنامت چیه؟
ات : یه سر به نامجون میزنم
سوجین : تو چرا اینقد به نامجون وابسته ای
ات : خب..منو یاد خواهر بزرگم میندازه..و قرص گرفتم براش..فکر بد به سرت نزنه چون اون ازدواج کرده...اا راستی یادم رفت
سوجین : جانم
ات : حال خودت چطوره..
سوجین : پریودیمو میگی؟...سیاه دونه و عسل واقعا کار کرد
ات : گفتم..امروز خیلی شاد و شنگول بودی
سوجین : معلومه سوجین به یه کمر درد نمیبازه
ات : *لبخند*..یه عالمه از جونگ کوک ممنونم..خیلی اذیتش کردم
سوجین : دیگه راجبش حرف نزن
ات : هوم؟خب..تو بودی که همیشه تعریفشو میکردی
سوجین : راجبش اشتباه فکر میکردم
ات : سوجین..چیزی بین تو و جونگ کوک شده
سوجین : اقای جئون؟...من فقد معاونشم..مهم نیس
ات : سوجین
دستشو گرفتم
ات : من میدونستم که اتفاقی افتاده..سوجین جونگ کوک چیزی بهت گفته
سوجین منو از شونه هام گرفت
سوجین : بدم میاد ازش...متنفرم ازش خوب؟..از هر کسی..هر کسی که بگه تو دردسری..هر کسی که بگه بار اضافه ای..نیست و نابودش میکنم..میزارم به حالش گریه کنه..بلایی سرشون میارم بزارم بهت التماس کنن..*داد*(دانلود یکی از این رفیقا)
ات : س..سوجین
سوجین : اینقد مهربون نباش خو *بغض*.اینقد جلو بقیه خودتو ضعیف نشون نده.کثافت..اینقد نزار نگرانت بشم...نزار به حالت گریه کنم..*گریه*
ات :*بدون جواب*
این اولین باری بود که میدیدم گریه کنه..هر بار کسی بهم توهین میکرد بهش حمله میکرد و کتکش میزد..اما..جونگ کوک هم....پس چرا ازم خواست برا مادرش پرستاری کنم معنی اون حرفاش پس چی بود..میخواست درد سرمو کمتر کنه که خودش راحت تر باشه...فقد بخاطر خودش؟
حال کنین دارم براتون زود به زود میزارم😂🤌
شرایط
لایک : ۷۰
کامنت :۱۰۰
فالو : تا ۴۴۰
۴۹.۶k
۳۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.