عشق ارباب
پارت۱۲
نفر اول لیا (لیاااا نه اون نه)
نفر دوم جولیا
نفر سوم یونا
یس من نیستم ولی برای لیا ناراحتم چرا اون باید انتخاب بشه اون هنوز طعم زندگی واقعی رو حس نکرده
اجوما: بقیه میتونن برن امشب کلی کار داریم امشب جشن داریم برای شما که انتخاب نشدین لباس جدید میارن اونارو بپوشین
خدمتکارا: چشم(تعظیم)
رفتم و دوباره شروع به تمیزکاری
فلش بک به شب
ویو ات.
برای خدمتکارا یه لباس خیلی خوشگل اورده بودن لباس خدمتکاری نبود واقعا خوشگل بود برای هر نفر یه رنگ اماده کرده بودن پوشیدمش و موهام باز گذاشتم ویه ارایش لایت کردم رفتم پایین تقریبا همه اومده بودن جیمین دیدم رفتم پیشش
ات: جییمین.
جیمین: او ابجی کوچولو ببین چقدر خوشگل شده
ات: هعی کوچولو خودتی
جیمین: باشه دخترم
ات: جیمیننننن
داشتیم بحث میکردیم که ارباب رفت و شروع کرد به حرف زدن
کوک: خوب این مهمونی برای اشنا شدن با همسر اینده من هست
همه تعجب کردن خوب منکه میرم منکه نیستم هاهاها داشتم میرفتم
کوک: ات
ات: بله
کوک:(خنده) چرا خجالت میکشی بیا بالا
ات: من؟( 🤯) بلهه؟(یکم بلند)
که اومد دستمو گرفت و گفت
کوک: خوب مهمونای عزیز ایشون هم همسر اینده من
من؟ چرا من؟ یعنی چی؟ ولم کن حتما شوخیه رفتم دم گوشش و گفتم
ات: ارباب فکر کنم مشکلی پیش اومده من جزء اونایی که انتخاب کردین نیستم من انتخاب نشدم من همسر ایندتون نیستم
ویو کوک
با چیزی که دم گوشم گفت میخواستم بترکم از خنده که خودمو جمع کردم و اروم جوری که فقط من و اون بشنویم گفتم
کوک: اشتباهی نشده پشیمون شدم اینا بدرد نمیخوردن
ویو ات
با این حرف عصبی شدم بلاخره صمیمی ترین دوست منم جزء اونا بوده و چرا پشیمون شده چرا من اهههه دوباره تو گوشش گفتم
ات: اونا خیلی هم خوبن شما احتمالا مشکل داشتیم
کوک: چون تورو انتخاب کردم دلیلی نمیبینم پرو بشی (عصبی)
ات: ببخشید
کوک: افرین حالا هم از پیش من جم نخور فهمیدی
ات: چشم ارباب
کوک: جونگ کوک
ات: چی؟؟
کوک: چشم جونگ کوک دیگه ارباب نگو فهمیدی
ات: بله..... جو... نگ... کو... ک
کوک: بهتر شد ولی درس بگو
ات: بله جونگ... کوک
کوک: دوبار دیگه بگی درست میشه
ات: هههههه(خنده)
کنار ارباااااب نه جونگ کوک وایستاده بودم که ....
نفر اول لیا (لیاااا نه اون نه)
نفر دوم جولیا
نفر سوم یونا
یس من نیستم ولی برای لیا ناراحتم چرا اون باید انتخاب بشه اون هنوز طعم زندگی واقعی رو حس نکرده
اجوما: بقیه میتونن برن امشب کلی کار داریم امشب جشن داریم برای شما که انتخاب نشدین لباس جدید میارن اونارو بپوشین
خدمتکارا: چشم(تعظیم)
رفتم و دوباره شروع به تمیزکاری
فلش بک به شب
ویو ات.
برای خدمتکارا یه لباس خیلی خوشگل اورده بودن لباس خدمتکاری نبود واقعا خوشگل بود برای هر نفر یه رنگ اماده کرده بودن پوشیدمش و موهام باز گذاشتم ویه ارایش لایت کردم رفتم پایین تقریبا همه اومده بودن جیمین دیدم رفتم پیشش
ات: جییمین.
جیمین: او ابجی کوچولو ببین چقدر خوشگل شده
ات: هعی کوچولو خودتی
جیمین: باشه دخترم
ات: جیمیننننن
داشتیم بحث میکردیم که ارباب رفت و شروع کرد به حرف زدن
کوک: خوب این مهمونی برای اشنا شدن با همسر اینده من هست
همه تعجب کردن خوب منکه میرم منکه نیستم هاهاها داشتم میرفتم
کوک: ات
ات: بله
کوک:(خنده) چرا خجالت میکشی بیا بالا
ات: من؟( 🤯) بلهه؟(یکم بلند)
که اومد دستمو گرفت و گفت
کوک: خوب مهمونای عزیز ایشون هم همسر اینده من
من؟ چرا من؟ یعنی چی؟ ولم کن حتما شوخیه رفتم دم گوشش و گفتم
ات: ارباب فکر کنم مشکلی پیش اومده من جزء اونایی که انتخاب کردین نیستم من انتخاب نشدم من همسر ایندتون نیستم
ویو کوک
با چیزی که دم گوشم گفت میخواستم بترکم از خنده که خودمو جمع کردم و اروم جوری که فقط من و اون بشنویم گفتم
کوک: اشتباهی نشده پشیمون شدم اینا بدرد نمیخوردن
ویو ات
با این حرف عصبی شدم بلاخره صمیمی ترین دوست منم جزء اونا بوده و چرا پشیمون شده چرا من اهههه دوباره تو گوشش گفتم
ات: اونا خیلی هم خوبن شما احتمالا مشکل داشتیم
کوک: چون تورو انتخاب کردم دلیلی نمیبینم پرو بشی (عصبی)
ات: ببخشید
کوک: افرین حالا هم از پیش من جم نخور فهمیدی
ات: چشم ارباب
کوک: جونگ کوک
ات: چی؟؟
کوک: چشم جونگ کوک دیگه ارباب نگو فهمیدی
ات: بله..... جو... نگ... کو... ک
کوک: بهتر شد ولی درس بگو
ات: بله جونگ... کوک
کوک: دوبار دیگه بگی درست میشه
ات: هههههه(خنده)
کنار ارباااااب نه جونگ کوک وایستاده بودم که ....
۱۱.۲k
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.