زندگی رویایی:پارت۷
زندگی رویایی:پارت۷
ویو کوک
ا.ت رفت و من به سمت کلاس رفتم و گفتم
-ببین من دقیقا نمیتونم اینجا چه خبره ولی اینو بدونین که کاترین از امروز اخراجه و دیگه اینجا ادامه تحصیل نمیده اگه یه بار دیگه همچین چیزایی به گوشم برسه همتون رو میکشم فهمیدینن(باداد بلند)
گفتم فهمیدین(داد)
کل کلاس گفتن #ب..بله ا..استاد..جئون
وقتی اینو گفتن من به سمت ماشین رفتم و سوار شدم ا.ت جلو نشسته بود آروم گریه میکرد دلم با گریه هاش فشرده میشد نمیتونستم تحمول کنم داره گریه میکنه پس گفتم
-بیب ببینمت چرا داری گره میکنی فدات شم؟؟
+ک..کوک ت..و که این..اینکارو.. نمیکنی.. نه؟
چون نمیزار پ..ردم رو بزنی بهم خی..خیانت ک..که نمیکنی..نه؟؟
-معلوم هس چی داری میگی برام مهم نیست که بقیه چی میگن من فقط میخوام تا آخر عمرم پیشم باشی تا عمر دارم پیشت باشم
به وقتش که تو راضی بشی من پ..ردت رو میزنم مگه تو فک کردی به خاطر همین چیز مزخرف ولت میکنم اینجوری نیست بیب
+ق.و..ل قول میدی؟؟
-معلومه قول میدم تو بهتر از هرکسی منو میشناسی اگه قول بدم توش وفا دارم
+اوهم بریم خونه
ویو موقعی که رسیدن خونه:
ویو ا.ت وارد عمارت کوک شدیم اونجا فقط بادیگارد بود حتی اجوما یا آشپز نبود فقط و فقط بادیگارد مرد بودن تعظیم کردن و رفتیم تو همیشه برام سوال بود که معلمی اینقدر بهش پول میدن که عمارت و انواع ماشین ها و کلی بادیگارد اصلا این بادیگارد ها واسه چی بودن حتما باید از کوک بفهمم انکار یه کاسی زیر نیم کاسشه همینجوری تو فکر بودم که احساس کردم رو هوام دیدم کوک برآید استایل بغلم کرده و به سمت اتاقمون رفت و منو گذاشت رو تخت و لباش رو روی لبام گذاشت منم همکاری کردم بعد چند مین با کمبود نفس از هم جدا شدیم تصمیم گرفتم به کوک راجب اون چیزایی که فک میکردم بگم
واسه همین گفتم
+کوک..میشه یه چیزی بپرسم راستش زو بهم بگی؟؟
-البته بیب جون بخوا
+خب راستش از روی کنجکاوی میپرسم..
-قبل از اینکه بپرسی بیا رو پاهام بشین و راحت سوالات رو بپرس نیازی نیست خجالت بکشی مگه آدم از ددیش خجالت میکشه؟؟
+اوک ددی
رفتم و روی پاهاش نشستم اونم موهای بلندم رو نوازش میکرد گف
-خبب میشنوم چی ذهن بیبی منو مشغول کرده؟
+راستش کنجکاو بودم تو این همه نگهبان این همه آدم برای چیه حتی یه عمارت که نه یه قصر داری مگه چقدر بهت حقوق میدن؟؟
ببین..
ویو کوک
ا.ت رفت و من به سمت کلاس رفتم و گفتم
-ببین من دقیقا نمیتونم اینجا چه خبره ولی اینو بدونین که کاترین از امروز اخراجه و دیگه اینجا ادامه تحصیل نمیده اگه یه بار دیگه همچین چیزایی به گوشم برسه همتون رو میکشم فهمیدینن(باداد بلند)
گفتم فهمیدین(داد)
کل کلاس گفتن #ب..بله ا..استاد..جئون
وقتی اینو گفتن من به سمت ماشین رفتم و سوار شدم ا.ت جلو نشسته بود آروم گریه میکرد دلم با گریه هاش فشرده میشد نمیتونستم تحمول کنم داره گریه میکنه پس گفتم
-بیب ببینمت چرا داری گره میکنی فدات شم؟؟
+ک..کوک ت..و که این..اینکارو.. نمیکنی.. نه؟
چون نمیزار پ..ردم رو بزنی بهم خی..خیانت ک..که نمیکنی..نه؟؟
-معلوم هس چی داری میگی برام مهم نیست که بقیه چی میگن من فقط میخوام تا آخر عمرم پیشم باشی تا عمر دارم پیشت باشم
به وقتش که تو راضی بشی من پ..ردت رو میزنم مگه تو فک کردی به خاطر همین چیز مزخرف ولت میکنم اینجوری نیست بیب
+ق.و..ل قول میدی؟؟
-معلومه قول میدم تو بهتر از هرکسی منو میشناسی اگه قول بدم توش وفا دارم
+اوهم بریم خونه
ویو موقعی که رسیدن خونه:
ویو ا.ت وارد عمارت کوک شدیم اونجا فقط بادیگارد بود حتی اجوما یا آشپز نبود فقط و فقط بادیگارد مرد بودن تعظیم کردن و رفتیم تو همیشه برام سوال بود که معلمی اینقدر بهش پول میدن که عمارت و انواع ماشین ها و کلی بادیگارد اصلا این بادیگارد ها واسه چی بودن حتما باید از کوک بفهمم انکار یه کاسی زیر نیم کاسشه همینجوری تو فکر بودم که احساس کردم رو هوام دیدم کوک برآید استایل بغلم کرده و به سمت اتاقمون رفت و منو گذاشت رو تخت و لباش رو روی لبام گذاشت منم همکاری کردم بعد چند مین با کمبود نفس از هم جدا شدیم تصمیم گرفتم به کوک راجب اون چیزایی که فک میکردم بگم
واسه همین گفتم
+کوک..میشه یه چیزی بپرسم راستش زو بهم بگی؟؟
-البته بیب جون بخوا
+خب راستش از روی کنجکاوی میپرسم..
-قبل از اینکه بپرسی بیا رو پاهام بشین و راحت سوالات رو بپرس نیازی نیست خجالت بکشی مگه آدم از ددیش خجالت میکشه؟؟
+اوک ددی
رفتم و روی پاهاش نشستم اونم موهای بلندم رو نوازش میکرد گف
-خبب میشنوم چی ذهن بیبی منو مشغول کرده؟
+راستش کنجکاو بودم تو این همه نگهبان این همه آدم برای چیه حتی یه عمارت که نه یه قصر داری مگه چقدر بهت حقوق میدن؟؟
ببین..
۲۳۱
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.