دنیای تاریک من (:
#دنیای_تاریک_من
پارت :22
قسمت <<< اخر >>>
هان افتاد زمین و بیهوش شد و لینو داشت با ناراحتی به هان نگاه میکرد و هان رو تو بغلش گرفته بود و صداش میکرد که یهو زد زیر خنده و هان بیدار شد لینو دستشو گرفت و بلند شد و لباسش رو کمی داد بالا و گفت :
+فکر کنم لباس ضد گلوله ایده ی خوبی بود
به لینو نگاه کرد و ابرو بالا انداخت
دونگ هیون با تعجب به هان و لینو نگاه کرد و چاقو رو از تو جیبش درآورد و به سمت هان حمله کرد و لینو دستش رو گرفت و پیچوند و چاقو از دستش افتاد زد زیر زانوش و خورد زمین و وقتی اومد برگرده دونگ هیون یک چاقو دیگه درآورد و به پای لینو ضربه زد
لینو افتاد و دونگ هیون سریع بلند شد و فرار کرد و هان دنبالش دوید
دونگ هیون پشت یکی از کانتینر ها قایم شد و تا اومد برگرده هان رو دید
هان با تفنگ به پاش شلیک کرد تا دیگه نتونه راه بره و بعد تفنگ رو ،روسرش گرفت و گفت :
+کارت تمومه دونگ هیون
دونگ هیون به صورت هان نگاه کرد و قهقهه زد
+اسمت به عنوان یک فراری پخش شده حتی نمیتونی بری سوپر مارکت، با کشتن دوتا پلیس و تمام خلاف هایی که تا الان کردی قطعا اعدام میشی و داری میخندی؟
دونگ هیون : تو نمیتونی کسیو بکشی
+مطمئنی؟ میخوای امتحان کنیم؟!
تیر های تفنگ رو درآورد و فقط یکی انداخت توش .
+ اول خودم شروع میکنم
تفنگ رو گرفت رو سرش و شلیک کرد
+تیر اول پوچ
حالا نوبت توعه تفنگ رو رو سرش گرفت و شلیک کرد
+تیر دوم پوچ
دوباره تفنگ رو گرفت سمت سر خودش و شلیک کرد
+تیر سوم پوچ
دوباره نوبت توعه تفنگ رو گرفت سمت سر دونگ هیون و تا اومد شلیک کنه دونگ هیون فریاد زد :
بس کن ، اگر میخوای بکشی با یک تیر خلاصم کن چرا نمیزنی و راحتم نمیکنی ؟
+یکی بهم گفت برای هر چیزی حدی وجود داره ولی برای ترس یک انسان هیچ حد و مرزی وجود نداره
من مثل تو نیستم نمیخوام مثل تو یک آدم کثیف باشم پس دنیای پس از زندگیتو میسپرم به قانون
تفنگ رو پرت کرد زمین و رفت و پلیس دونگ هیون رو دستگیر کرد
دونگ هیون : منتظرم باش هان ( با فریاد )
هان به سمت لینو دوید و پاش رو با یک تیکه پارچه بست و به بیمارستان برد و بعد از چند روز مرخص شد .
[فلش بک به زمانی که نقشه رو کشیدن ]
بعد از شام به اتاق شرکت رفتن لینو روی تخته همه ی نقشه رو براش توضیح داد.
- دونگ هیون از چی بیشتر میترسه؟
+امممم اون موقعی که باهم دوست بودیم یک بار مدرسه یک نمایشی بود که توش زامبی بود و من اونجا فهمیدم که دونگ هیون از زامبی به شدت میترسه
-ازچی متنفره؟
+ضعیف بودن و بیشتر از همه خون خوک،چطور؟
-تو زنگ بزن بهش و برای فردا قرار بزار و مطمئن شو که میاد و بعد میکشونیمش به آدرسی که من میگم
لینو تلفن رو برداشت و به نام سوری گفت بیاد به اتاقش
پارت :22
قسمت <<< اخر >>>
هان افتاد زمین و بیهوش شد و لینو داشت با ناراحتی به هان نگاه میکرد و هان رو تو بغلش گرفته بود و صداش میکرد که یهو زد زیر خنده و هان بیدار شد لینو دستشو گرفت و بلند شد و لباسش رو کمی داد بالا و گفت :
+فکر کنم لباس ضد گلوله ایده ی خوبی بود
به لینو نگاه کرد و ابرو بالا انداخت
دونگ هیون با تعجب به هان و لینو نگاه کرد و چاقو رو از تو جیبش درآورد و به سمت هان حمله کرد و لینو دستش رو گرفت و پیچوند و چاقو از دستش افتاد زد زیر زانوش و خورد زمین و وقتی اومد برگرده دونگ هیون یک چاقو دیگه درآورد و به پای لینو ضربه زد
لینو افتاد و دونگ هیون سریع بلند شد و فرار کرد و هان دنبالش دوید
دونگ هیون پشت یکی از کانتینر ها قایم شد و تا اومد برگرده هان رو دید
هان با تفنگ به پاش شلیک کرد تا دیگه نتونه راه بره و بعد تفنگ رو ،روسرش گرفت و گفت :
+کارت تمومه دونگ هیون
دونگ هیون به صورت هان نگاه کرد و قهقهه زد
+اسمت به عنوان یک فراری پخش شده حتی نمیتونی بری سوپر مارکت، با کشتن دوتا پلیس و تمام خلاف هایی که تا الان کردی قطعا اعدام میشی و داری میخندی؟
دونگ هیون : تو نمیتونی کسیو بکشی
+مطمئنی؟ میخوای امتحان کنیم؟!
تیر های تفنگ رو درآورد و فقط یکی انداخت توش .
+ اول خودم شروع میکنم
تفنگ رو گرفت رو سرش و شلیک کرد
+تیر اول پوچ
حالا نوبت توعه تفنگ رو رو سرش گرفت و شلیک کرد
+تیر دوم پوچ
دوباره تفنگ رو گرفت سمت سر خودش و شلیک کرد
+تیر سوم پوچ
دوباره نوبت توعه تفنگ رو گرفت سمت سر دونگ هیون و تا اومد شلیک کنه دونگ هیون فریاد زد :
بس کن ، اگر میخوای بکشی با یک تیر خلاصم کن چرا نمیزنی و راحتم نمیکنی ؟
+یکی بهم گفت برای هر چیزی حدی وجود داره ولی برای ترس یک انسان هیچ حد و مرزی وجود نداره
من مثل تو نیستم نمیخوام مثل تو یک آدم کثیف باشم پس دنیای پس از زندگیتو میسپرم به قانون
تفنگ رو پرت کرد زمین و رفت و پلیس دونگ هیون رو دستگیر کرد
دونگ هیون : منتظرم باش هان ( با فریاد )
هان به سمت لینو دوید و پاش رو با یک تیکه پارچه بست و به بیمارستان برد و بعد از چند روز مرخص شد .
[فلش بک به زمانی که نقشه رو کشیدن ]
بعد از شام به اتاق شرکت رفتن لینو روی تخته همه ی نقشه رو براش توضیح داد.
- دونگ هیون از چی بیشتر میترسه؟
+امممم اون موقعی که باهم دوست بودیم یک بار مدرسه یک نمایشی بود که توش زامبی بود و من اونجا فهمیدم که دونگ هیون از زامبی به شدت میترسه
-ازچی متنفره؟
+ضعیف بودن و بیشتر از همه خون خوک،چطور؟
-تو زنگ بزن بهش و برای فردا قرار بزار و مطمئن شو که میاد و بعد میکشونیمش به آدرسی که من میگم
لینو تلفن رو برداشت و به نام سوری گفت بیاد به اتاقش
۲.۳k
۳۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.