فیک جیمین
{°• توهم عاشقی •°} pt25
مچ دستمو گرفت و باهم ب سمت در رفتیم... درو باز کردیم که بریم بیرون ک یهو صدای بلندی شنیدم ، دردی تو کمرم حس کردم بعدش همجا سیاه شد...
×جیمین ویو×
داشتیم میرفتیم بیرون که صدای شلیک شنیدم... پشتمو نگاه کردم ، خون داشت کم کم رو شکمش پخش میشد ، رو زمین افتاد....
انگار همه ی دنیا رو سرم خراب شد ، ا.ت من تیر خورده بود ،
سرشو تو بغلم گرفتم و اسمشو داد میزدم
جیمین: تورو خدا بیدار شو .... تو نباید منو تنها بزاریییییی (با داد و گریه)
فیلیکس رو صدا زدم که بیاد
فیلیکس : بله قربان
جیمین: منتظر چی هستی احمق ، نمیبینی تیر خورده ...سریع ببرش تو ماشینننن
فیلیکس: چشم
بردش تو ماشین عقب ماشین خوابوندنش سوار شدم و با سرعت ۲۰۰ تا به سمت بیمارستان حرکت کردم... نمیدونستم دارم چ غلطی میکنم فقط میخواستم اون زنده بمونه
جیمین: دستم بهت برسه جینهو... زنده زنده خاکت میکنم
...........
رسیدم دم بیمارستان ا.ت رو رو برانکارد گذاشتن و بردنش اتاق عمل ، پشت در اتاق نشستم سرمو بین دستام گرفتم... هر اتفاقی بیوفته خودمو نمیبخشم... پاهامو پی در پی از استرس و نگرانی به زمین میکوبیدم
.........
تقریبا ۴ ساعته که تو اتاق عمله ، چرا هیچکس هیچی نمیگه...
در اتاق عمل باز شد و دکتر اومد بیرون
جیمین: آقای دکتر چی شد ، حالش خوبه
دکتر: بله حالش خوبه ، اما شانس آوردین که زنده موند...حتی تو کما هم نرفت ، باید از خدا ممنون باشید
اشکای شوق از چشمام پایین ریختن ، لبخند گشادی رو لبم نمایان شد ... انقدر از دکتر تشکر کردم که میخاست منو از بیمارستان بیرون کنه
جیمین: یـ...ینی زود بهوش میاد؟
دکتر: بله حداکثر تا دو روز دیگه بهوش میان
لایک؟کامنت؟فالو؟
مشکل اصلی اینجا نیست
تو پارتای بعدی قراره بدجور حالتون گرفته بشه😔🚶🏻♀️
مچ دستمو گرفت و باهم ب سمت در رفتیم... درو باز کردیم که بریم بیرون ک یهو صدای بلندی شنیدم ، دردی تو کمرم حس کردم بعدش همجا سیاه شد...
×جیمین ویو×
داشتیم میرفتیم بیرون که صدای شلیک شنیدم... پشتمو نگاه کردم ، خون داشت کم کم رو شکمش پخش میشد ، رو زمین افتاد....
انگار همه ی دنیا رو سرم خراب شد ، ا.ت من تیر خورده بود ،
سرشو تو بغلم گرفتم و اسمشو داد میزدم
جیمین: تورو خدا بیدار شو .... تو نباید منو تنها بزاریییییی (با داد و گریه)
فیلیکس رو صدا زدم که بیاد
فیلیکس : بله قربان
جیمین: منتظر چی هستی احمق ، نمیبینی تیر خورده ...سریع ببرش تو ماشینننن
فیلیکس: چشم
بردش تو ماشین عقب ماشین خوابوندنش سوار شدم و با سرعت ۲۰۰ تا به سمت بیمارستان حرکت کردم... نمیدونستم دارم چ غلطی میکنم فقط میخواستم اون زنده بمونه
جیمین: دستم بهت برسه جینهو... زنده زنده خاکت میکنم
...........
رسیدم دم بیمارستان ا.ت رو رو برانکارد گذاشتن و بردنش اتاق عمل ، پشت در اتاق نشستم سرمو بین دستام گرفتم... هر اتفاقی بیوفته خودمو نمیبخشم... پاهامو پی در پی از استرس و نگرانی به زمین میکوبیدم
.........
تقریبا ۴ ساعته که تو اتاق عمله ، چرا هیچکس هیچی نمیگه...
در اتاق عمل باز شد و دکتر اومد بیرون
جیمین: آقای دکتر چی شد ، حالش خوبه
دکتر: بله حالش خوبه ، اما شانس آوردین که زنده موند...حتی تو کما هم نرفت ، باید از خدا ممنون باشید
اشکای شوق از چشمام پایین ریختن ، لبخند گشادی رو لبم نمایان شد ... انقدر از دکتر تشکر کردم که میخاست منو از بیمارستان بیرون کنه
جیمین: یـ...ینی زود بهوش میاد؟
دکتر: بله حداکثر تا دو روز دیگه بهوش میان
لایک؟کامنت؟فالو؟
مشکل اصلی اینجا نیست
تو پارتای بعدی قراره بدجور حالتون گرفته بشه😔🚶🏻♀️
۹.۲k
۱۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.