هرچی ب جیمین پیام میدادم یا زنگ میزدم جواب نمیداد حسابی ن
هرچی ب جیمین پیام میدادم یا زنگ میزدم جواب نمیداد حسابی نگرانش شده بودم
ساعت 1 بود ک «دینگ دینگ» زنگ در ب صدا در اومد
با عجله رفتم سمت در جیمین بود! درو باز کردم ک جیمین مست اومد تو بنظر خیلی خورده بود سرحال خودش نبود روی کاناپه نشسته بود براش ی لیوان اب بردم و کنارش نشستم
_اووووم بیبی من اینو نمیخوام
+ ها! خب چی میخوای؟
_ددی صدام کن بیبی
+جیمین فک کنم سر حال خودت نیستی بهتر بخوابی
اومد سمتم خودم رو عقب کشیدم میدونستم مست و از مستی این حرکات رو انجام میده
از دستش فرار کردم تو اتاق پشت سرم اومد خیلی هات شده بود هرچی اون میومد جلو من میرفتم عقب
یهو ب یچیزی برخورد کردم نزدیک بود بیوفتم ک جیمین با ی دست گرفتم
درحالی ک دستاش دور کمرم حلقه شده بودن گفت
_اوووووووم بیبی از چی میترسی کاریت ندارم
مث اینکه خودت دوس نداری
ات توی ذهنش( چند روزی بود ک باهم تو رابطه بودیم واس همین قبول نکردم اخه خیلی زود بود ک انقدر سریع پیش بریم )
حرف جیمین ک تمام سرش افتاد روی شونم
روی تخت درازش کردم و خودم رو توی بغلش جا دادم
صبح:
جیمین ویو :
از خاب بیدار شدم چشمام رو بزور باز کردم دور ورم رو نگاه کردم متوجه شدم خونه ات هستم
هنوز حواسم به ات ک توی بغلم خاب بود نبود هنوز گیج بودم وقتی متوجهش شدم سفت بغلش کردم خیلی دلم براش تنگ شده بود
حلقه دستام رو تنگ تر کردم.....
ساعت 1 بود ک «دینگ دینگ» زنگ در ب صدا در اومد
با عجله رفتم سمت در جیمین بود! درو باز کردم ک جیمین مست اومد تو بنظر خیلی خورده بود سرحال خودش نبود روی کاناپه نشسته بود براش ی لیوان اب بردم و کنارش نشستم
_اووووم بیبی من اینو نمیخوام
+ ها! خب چی میخوای؟
_ددی صدام کن بیبی
+جیمین فک کنم سر حال خودت نیستی بهتر بخوابی
اومد سمتم خودم رو عقب کشیدم میدونستم مست و از مستی این حرکات رو انجام میده
از دستش فرار کردم تو اتاق پشت سرم اومد خیلی هات شده بود هرچی اون میومد جلو من میرفتم عقب
یهو ب یچیزی برخورد کردم نزدیک بود بیوفتم ک جیمین با ی دست گرفتم
درحالی ک دستاش دور کمرم حلقه شده بودن گفت
_اوووووووم بیبی از چی میترسی کاریت ندارم
مث اینکه خودت دوس نداری
ات توی ذهنش( چند روزی بود ک باهم تو رابطه بودیم واس همین قبول نکردم اخه خیلی زود بود ک انقدر سریع پیش بریم )
حرف جیمین ک تمام سرش افتاد روی شونم
روی تخت درازش کردم و خودم رو توی بغلش جا دادم
صبح:
جیمین ویو :
از خاب بیدار شدم چشمام رو بزور باز کردم دور ورم رو نگاه کردم متوجه شدم خونه ات هستم
هنوز حواسم به ات ک توی بغلم خاب بود نبود هنوز گیج بودم وقتی متوجهش شدم سفت بغلش کردم خیلی دلم براش تنگ شده بود
حلقه دستام رو تنگ تر کردم.....
۱۹.۴k
۱۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.