⚪I ran away from my mafia⚪
Part 5
ات ویو ---
داشت میرفت که برگشت گفت : در ضمن به نگو اقای پارک باید بگی ددی
چی به اون بگم ددی چه خودش کرده اونم بعد دزدیدنم ولی باید تا رفتم پایین ازش تشکر کنم اگه نیومده بود معلوم نبود چه بلایی سرم میومد
از خیالاتم بیرون امدم و رفتم بیرون چه عمارت بزرگی میدونستم اقای پارک پولداره ولی این دیگه قصره
که یهو اقای پارک گفت : دختر بیا توی اسانسور
ات ویو --- « وای اسانسور داره»
بله سوار شدم گفت : یادت باشه موقع پایین امدن سوار شی وگرنه توی عمارت گم میشی
گفتم:
-چشم چی ؟ * سوالی نگام کرد * منظورشو فهمیدم اروم گفتم : چشم د.د. ی _
خوبه
رسیدیم و بردم اشپزخونه به سمت میره هدایتم کرد
صندلی رو برام کشید بیرون و خودش روبه روم نشست و قهوه شو خورد و گفت : سوالی نداری
گفتم : چرا میشه بپرسم - بپرس میشنوم -
شروع کردم ٬ خوبب اتاق شما کجاست؟
- دقیقا روبه روی اتاق تو -
با تردید گفتم.. واسه چی منو دزدیدن
- باخشم برگشت سمتم و با صدای که سعی در کنترلش داشت گفت : دیگه از این سوالا نمیپرسی
- یکم مکث کرد و گفت : حالا من یه سوال میپرسم
اون بادیگارده باهات چیکار داشت به نظر باهات صمیمی بود
٬ گفتم: بله در واقع اون......
-با داد گفت دیگه ادامه ندههههه بگو میخاستت چیکار کنه
از دادش ترسیده بودم مثل موش توی خودم جمع شدم و گفتم : اون داشت.....
با لحنی گویا بود میگه خفه میشی یا خفه میکنم گفت : برو اونجا واستا تا بیام ببرمت توی اتاقت و تا نیومدم حتی بیرونم نمیای
اروم گفتم : میخای چیکار کنی
گفت: همون کاری که قبلن باید میکردم از اولش که اوردنت هم همش داشت دیدت میزد
فلش بک --
« شبی که جیمین ات را بیهوش اورد هو مین (اکس ات ) همش درحال دید زدن ات بود»
من......
ات: چییی - و نقطه چین -
#جمهوری - اسلامی- ایران
ات ویو ---
داشت میرفت که برگشت گفت : در ضمن به نگو اقای پارک باید بگی ددی
چی به اون بگم ددی چه خودش کرده اونم بعد دزدیدنم ولی باید تا رفتم پایین ازش تشکر کنم اگه نیومده بود معلوم نبود چه بلایی سرم میومد
از خیالاتم بیرون امدم و رفتم بیرون چه عمارت بزرگی میدونستم اقای پارک پولداره ولی این دیگه قصره
که یهو اقای پارک گفت : دختر بیا توی اسانسور
ات ویو --- « وای اسانسور داره»
بله سوار شدم گفت : یادت باشه موقع پایین امدن سوار شی وگرنه توی عمارت گم میشی
گفتم:
-چشم چی ؟ * سوالی نگام کرد * منظورشو فهمیدم اروم گفتم : چشم د.د. ی _
خوبه
رسیدیم و بردم اشپزخونه به سمت میره هدایتم کرد
صندلی رو برام کشید بیرون و خودش روبه روم نشست و قهوه شو خورد و گفت : سوالی نداری
گفتم : چرا میشه بپرسم - بپرس میشنوم -
شروع کردم ٬ خوبب اتاق شما کجاست؟
- دقیقا روبه روی اتاق تو -
با تردید گفتم.. واسه چی منو دزدیدن
- باخشم برگشت سمتم و با صدای که سعی در کنترلش داشت گفت : دیگه از این سوالا نمیپرسی
- یکم مکث کرد و گفت : حالا من یه سوال میپرسم
اون بادیگارده باهات چیکار داشت به نظر باهات صمیمی بود
٬ گفتم: بله در واقع اون......
-با داد گفت دیگه ادامه ندههههه بگو میخاستت چیکار کنه
از دادش ترسیده بودم مثل موش توی خودم جمع شدم و گفتم : اون داشت.....
با لحنی گویا بود میگه خفه میشی یا خفه میکنم گفت : برو اونجا واستا تا بیام ببرمت توی اتاقت و تا نیومدم حتی بیرونم نمیای
اروم گفتم : میخای چیکار کنی
گفت: همون کاری که قبلن باید میکردم از اولش که اوردنت هم همش داشت دیدت میزد
فلش بک --
« شبی که جیمین ات را بیهوش اورد هو مین (اکس ات ) همش درحال دید زدن ات بود»
من......
ات: چییی - و نقطه چین -
#جمهوری - اسلامی- ایران
۳.۳k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.