پارت ۷۷(خوش اومدی عزیزم)
ـ زياد وقت نداريا، اين عمرته که داره تلف مي شه.
ـ شما دو تا قزميت ثبت نام کردين واسه دانشگاه؟
ـ آره بابا از يه هفته ديگه هم کلاسامون شروع مي شه.
ـ پس جدي من وقتم کمه! مي خوام سال ديگه اين موقع نشسته باشم سر کلاس.
ـ زبان و چي کار مي کني؟
ـ اون حل مي شه، شوهرش و بجورين، زبان و شش ماهه فشرده مي رم اوکي مي کنم.
ـ اوکي، پس از الان پسرا رو مي ذاريم زير ذره بين.
رو به شبنم پرسيدم:
ـ راستي ديروز چي کار کردي؟
شبنم با هيجان گفت:
ـ خيلي سخت بود ترسا، ولي با هر جون کندني که بود انجامش دادم.
ـ عکس العملش چي بود؟
ـ اولش جا خورد، ولي بعدش اون از من بدتر شد. داشت اشکم در مي اومد. بهت هم اس ام اس دادم، ولي شما از کوه اومده بودين و کپه مرگتون و گذاشته بودين، گويا گوشي بي صاحابتون هم خاموش بود.
خنديدم و گفتم:
ـ آره خاموشش کرده بودم. تو که سوتي ندادي، معلومه که اون بدتر مي شه. جواب سلام، عليکه گل من! ولي مهم ذهن اونه.
ـ يعني چي؟
ـ يعني اين که حالا هي پيش خودش فکر مي کنه چرا شبنم اين جوري شده؟ آيا کس ديگه اي اومده توي زندگيش؟ آيا من و فراموش کرده؟ مگه من چي کم دارم که شبنم ديگه من و نمي خواد؟ و هزار تا اگر و اماي ديگه تو ذهنش مي سازه!
ـ خو چه فايده داره؟
ـ آهان، نکته همين جاست، به سوال خوبي اشاره کردي فرزندم! وقتي اون زيادي به تو فکر کنه، اون وقت مغزش ناخودآگاه نسبت به تو هورمون اکسي توسين ترشح مي کنه.
شبنم و بنفشه همزمان گفتند:
ـ نَ مَ نَ؟
خنديدم و گفتم:
ـ هورمون عشق خنگوليا و اين باعث مي شه که حسابي جذب تو بشه، بدون اين که خودش بفهمه که چي شد و کي شد!
ـ مطمئني؟
ـ با خانوم دکتر درست صحبت کن! خانوم دکتر تا مطمئن نباشه حرفي نمي زنه!
ـ اولالا!
شبنم از گردن من آويزون شد و لپام و عين جاروبرقي کرد توي دهنش و پر تف انداخت بيرون. گفتم:
ـ اَه اَه! سيستم آبرساني مرکزيت حسابي فعاله ها! برو يه ليوان آب بخور همه ي آب بدنت تخليه شد روي من، مي ترسم خشکسالي بگيري بميري.
زد توي سرم و گفت:
ـ درد! تو احساس سرت نمي شه که بي شعور!
خلاصه که قرارمون با بچه ها اين شد که در صورت پيدا شدن يک کيس مناسب، همديگه رو خبر کنيم. اون ها رو دم خونه هاشون پياده کردم و خودم هم به سمت خونه رفتم
- عقلت و از دست دادي ترسا؟!
گوشي و از گوشم فاصله دادم تا صداي جيغ آتوسا کرم نکنه. وقتي خوب جيغ کشيد گفتم:
- اي بابا! زندگي منه! حق ندارم خودم براش تصميم بگيرم؟
ـ شما دو تا قزميت ثبت نام کردين واسه دانشگاه؟
ـ آره بابا از يه هفته ديگه هم کلاسامون شروع مي شه.
ـ پس جدي من وقتم کمه! مي خوام سال ديگه اين موقع نشسته باشم سر کلاس.
ـ زبان و چي کار مي کني؟
ـ اون حل مي شه، شوهرش و بجورين، زبان و شش ماهه فشرده مي رم اوکي مي کنم.
ـ اوکي، پس از الان پسرا رو مي ذاريم زير ذره بين.
رو به شبنم پرسيدم:
ـ راستي ديروز چي کار کردي؟
شبنم با هيجان گفت:
ـ خيلي سخت بود ترسا، ولي با هر جون کندني که بود انجامش دادم.
ـ عکس العملش چي بود؟
ـ اولش جا خورد، ولي بعدش اون از من بدتر شد. داشت اشکم در مي اومد. بهت هم اس ام اس دادم، ولي شما از کوه اومده بودين و کپه مرگتون و گذاشته بودين، گويا گوشي بي صاحابتون هم خاموش بود.
خنديدم و گفتم:
ـ آره خاموشش کرده بودم. تو که سوتي ندادي، معلومه که اون بدتر مي شه. جواب سلام، عليکه گل من! ولي مهم ذهن اونه.
ـ يعني چي؟
ـ يعني اين که حالا هي پيش خودش فکر مي کنه چرا شبنم اين جوري شده؟ آيا کس ديگه اي اومده توي زندگيش؟ آيا من و فراموش کرده؟ مگه من چي کم دارم که شبنم ديگه من و نمي خواد؟ و هزار تا اگر و اماي ديگه تو ذهنش مي سازه!
ـ خو چه فايده داره؟
ـ آهان، نکته همين جاست، به سوال خوبي اشاره کردي فرزندم! وقتي اون زيادي به تو فکر کنه، اون وقت مغزش ناخودآگاه نسبت به تو هورمون اکسي توسين ترشح مي کنه.
شبنم و بنفشه همزمان گفتند:
ـ نَ مَ نَ؟
خنديدم و گفتم:
ـ هورمون عشق خنگوليا و اين باعث مي شه که حسابي جذب تو بشه، بدون اين که خودش بفهمه که چي شد و کي شد!
ـ مطمئني؟
ـ با خانوم دکتر درست صحبت کن! خانوم دکتر تا مطمئن نباشه حرفي نمي زنه!
ـ اولالا!
شبنم از گردن من آويزون شد و لپام و عين جاروبرقي کرد توي دهنش و پر تف انداخت بيرون. گفتم:
ـ اَه اَه! سيستم آبرساني مرکزيت حسابي فعاله ها! برو يه ليوان آب بخور همه ي آب بدنت تخليه شد روي من، مي ترسم خشکسالي بگيري بميري.
زد توي سرم و گفت:
ـ درد! تو احساس سرت نمي شه که بي شعور!
خلاصه که قرارمون با بچه ها اين شد که در صورت پيدا شدن يک کيس مناسب، همديگه رو خبر کنيم. اون ها رو دم خونه هاشون پياده کردم و خودم هم به سمت خونه رفتم
- عقلت و از دست دادي ترسا؟!
گوشي و از گوشم فاصله دادم تا صداي جيغ آتوسا کرم نکنه. وقتي خوب جيغ کشيد گفتم:
- اي بابا! زندگي منه! حق ندارم خودم براش تصميم بگيرم؟
۱.۲k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.