اخرین نفر
اخرین نفر
پارت ۳۵
ادمین ویو:
نیکی محکم خورد به دیوار ولی این دفعه افتاد شوگا بدون توجه رفت نیکی نگاهی به دستش انداخت که گذاشته بود پشت کمرش تا بیشتر اسیب نبینه ولی دستش با شکستگی های روی اجر و کلی اجر دیگه بد زخمی شد
ولی خدارو شکر دست چپش بود و به دست راستش اسیبی نرسیده بود که می خواست باهاش بنویسه فقط به اشکایی که چشماشو سنگین کرده بود که دستش زل زده بود تندتند سفید می شد و خون ازش می رفت ولی هنوز علاقش به شوگا کم نشده بود
نه
هنوز دوسش داشت مهم نبود شوگا(فقط ایشون)چند بار بهش اسیب بزنه هر بار برگرده دوباره قلب نیکی تند تر از قبل می زنه
تندتر...
تندتر...
کندتر...
کندتر...
چشماش سیاهی رفتن و اشکاش روی زخماش فرود اومد و دستش بدجوری سوز کشید
هق هقاش بلند شد
گریش بدجوری در اومد هنوز نگاهای شوگا جلوی چشماش بود چه جوری بخشیده بودتش به جاهای دیگه نگاه کرد
زخم پاش از طرف نیک
زخمای همین دست رو انگاشتاش از طرف اینه
زخم الان که داشت ضعیف ترش می کرد
کافی نبود؟
انگار نه
صدای خنده شنید برگشت و دید لیا ونیک دارن بهش می خندن
لیا:جونگشو چی بهت گفت؟(خندهی مسخره)
دستشو مشت کرد و بیشتر زمین قرمز شد محکم کوبید توی شکم لیا
لیا خم شد ولی خندش بند نیومد نیکی با قدمای سنگین راهشو به سمت کلاس شروع کرد قطره قطره زمین قرمز می شد
دستشو که باند پیچی کرد برای بار دوم با باند رفت سر کلاس حالاحالاها پدر مادرش بر نمیگشتن و این برای بهتر بود نیویورک محل کمپانی اصلیشون بود و خانواده ی پدریش اونجا بودن
یاد دعوای پدرش افتاد
نیکی:هوففف
رفت سمت کلاس هنوز استاد نیومده بود داینا رفت سمتش
داینا:نیکی! رنگت پریده...چی شده؟دستت...بازم دعوا کردی ؟
از گوشه ی چشم دید شوگا داره به دستش نگا می کنه باند قرمز شده بود
نیکی:نه
با صدای نخراشیده گفت و لبخند فیکی زد و نشست کنار داینا
پارت ۳۵
ادمین ویو:
نیکی محکم خورد به دیوار ولی این دفعه افتاد شوگا بدون توجه رفت نیکی نگاهی به دستش انداخت که گذاشته بود پشت کمرش تا بیشتر اسیب نبینه ولی دستش با شکستگی های روی اجر و کلی اجر دیگه بد زخمی شد
ولی خدارو شکر دست چپش بود و به دست راستش اسیبی نرسیده بود که می خواست باهاش بنویسه فقط به اشکایی که چشماشو سنگین کرده بود که دستش زل زده بود تندتند سفید می شد و خون ازش می رفت ولی هنوز علاقش به شوگا کم نشده بود
نه
هنوز دوسش داشت مهم نبود شوگا(فقط ایشون)چند بار بهش اسیب بزنه هر بار برگرده دوباره قلب نیکی تند تر از قبل می زنه
تندتر...
تندتر...
کندتر...
کندتر...
چشماش سیاهی رفتن و اشکاش روی زخماش فرود اومد و دستش بدجوری سوز کشید
هق هقاش بلند شد
گریش بدجوری در اومد هنوز نگاهای شوگا جلوی چشماش بود چه جوری بخشیده بودتش به جاهای دیگه نگاه کرد
زخم پاش از طرف نیک
زخمای همین دست رو انگاشتاش از طرف اینه
زخم الان که داشت ضعیف ترش می کرد
کافی نبود؟
انگار نه
صدای خنده شنید برگشت و دید لیا ونیک دارن بهش می خندن
لیا:جونگشو چی بهت گفت؟(خندهی مسخره)
دستشو مشت کرد و بیشتر زمین قرمز شد محکم کوبید توی شکم لیا
لیا خم شد ولی خندش بند نیومد نیکی با قدمای سنگین راهشو به سمت کلاس شروع کرد قطره قطره زمین قرمز می شد
دستشو که باند پیچی کرد برای بار دوم با باند رفت سر کلاس حالاحالاها پدر مادرش بر نمیگشتن و این برای بهتر بود نیویورک محل کمپانی اصلیشون بود و خانواده ی پدریش اونجا بودن
یاد دعوای پدرش افتاد
نیکی:هوففف
رفت سمت کلاس هنوز استاد نیومده بود داینا رفت سمتش
داینا:نیکی! رنگت پریده...چی شده؟دستت...بازم دعوا کردی ؟
از گوشه ی چشم دید شوگا داره به دستش نگا می کنه باند قرمز شده بود
نیکی:نه
با صدای نخراشیده گفت و لبخند فیکی زد و نشست کنار داینا
۳.۳k
۰۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.