شوهر سخت گیر من فصل دوم پارت 40 اخر
شوهر سخت گیر من فصل دوم
*قابل توجه لایک کنید و کامنت بزارین
و این اسلاید بعدو ورق بزنید با اهنگ
این پارت رو بخونین»
𝐿𝒶𝒹𝓎-𝒿𝑒𝑜𝓃𝒿𝓀
𝒫𝒶𝓇𝓉 ⁴⁰
پارت (اخر)
ا.ت:
منو جونگ کوک کلی با هم حرف زدیم
و غروب افتاب رو تماشا کردیم واقعا یه
خس خیلی خاصیه با کسی که دوست
داری زندگی کنی وقت بگذرونی تمام
لحظات رو باهاش باشی من واقعا زن
خوش شانسی ام که عشقم زندگیم رو
پیدا کردم و گرنه همه ی عاشقا که
نمیتونن همدیگه رو داشت باشن از اینکه
جئون جونگ کوک رو دارم خوشحالم از
اینکه بچش بچه ی که مال اون داره توی
شکمم من رشد میکنه خوشحالم
راوری:
اونا کل روز رو باهم گذروندن خوشحال
بودند که همدیگه رو دارن عشق اون یه
عشق معمولی نبود عشق اونا از بچگی
بود جونگ کوک وقتی کوچیک بود عاشق
ا.ت بود ا.ت هم همینطور ولی اون معتقد
بود که باید با یه ادم پولدار ازدواج کنه
اون سعی کرد خودشو گول بزنه ولی
نشد بلاخره فهمید عاشق جونگ کوکه
«۵سال بعد»
کوک« اریک اینقدر مامانتو اذیت نکن
اریک« مامان خودمه*بچگونه کیوت*
کوک« ولی اون دوقلوع حاملس
اریک« به من چه مامان خودمه*کیوت*
ا.ت« ای خدا شکمم چقدر بزرگ شده
فقط هنوز 4 ماهم هستا
کوک« پسرای دوقلوم چطورن
ا.ت« خوبن
اریک« عمه بیا جسونگم بیار*کیوت*
رزی« باشه جان عمه جسونگ بیا با
اریک بازی کن
جسونگ« نه اون منو میزنه
اریک« من کی تو رو زدم*کیوت*
کوک« ا.ت میبینی اریکم مث خودت
شده همینطوری که گفتی شده
ا.ت« اره پسر خودمه خوب
رزی« این ارنیک کجاست
ا.ت« مگه کجا رفته
رزی« نمیدونم
ارنیک« سلام
رزی« کجا بودی
ارنیک« رفتم بازار واسه همتون بستنی
خریدم
اریک« برای من بستنی شکلاتی خریدی
ارنیک« اره
ا.ت« واسه منم
ارنیک« واسه مادر و پسر شکلاتی خریدم
ا.ت« چطوره همه بستنیامونو باز کنیم
و یه عکس خانوادگی بگیریم یادگاری
رزی« اره
و یه عکس خانوادگی گرفتند
خوب شاید بگید پدر و مادر جونگکوک
کجان اونا مردن قبل دیدن نوه شون
جونگکوک هم دیگه نخواست مافیا باشه
رزی هم تو استرالیا ازدواج کرد با ارنیک
کوک« ا.ت واقع ازت ممنونم
ا.ت« من ازت ممنونم که ب دنیایی من اومدی
کوک« من ممنونم که بهم سه تا هدیه ی
زیبا دادی دوست دارم
ا.ت« عاشقتم
و همدیگه رو بوسیدن
اونا زندگی خوشی داشتن با بچه ها
شون دو تا دوقلو هم بدنیا اومدن یکی
اسمش می سانگ که موهاش بلوند بود و
یکی دیگه اسمش هیون مثل جونگکوک بود
اونا تا اخر عمر با هم بودند و زندگی خوب و خوشی داشتن و دیگه مشکل
نداشتن زندگی پر هیجانی داشتن
و این بود پایان داستان ما امیدوارم ازش لذت برده باشین داستان شوهر سخت گیر من رو همیشه یادتون باشه
یکم دلم گرفت
منتظر فیک بعدی باشین چون خفن تره و امشب معرفیش میکنم
بایی
*قابل توجه لایک کنید و کامنت بزارین
و این اسلاید بعدو ورق بزنید با اهنگ
این پارت رو بخونین»
𝐿𝒶𝒹𝓎-𝒿𝑒𝑜𝓃𝒿𝓀
𝒫𝒶𝓇𝓉 ⁴⁰
پارت (اخر)
ا.ت:
منو جونگ کوک کلی با هم حرف زدیم
و غروب افتاب رو تماشا کردیم واقعا یه
خس خیلی خاصیه با کسی که دوست
داری زندگی کنی وقت بگذرونی تمام
لحظات رو باهاش باشی من واقعا زن
خوش شانسی ام که عشقم زندگیم رو
پیدا کردم و گرنه همه ی عاشقا که
نمیتونن همدیگه رو داشت باشن از اینکه
جئون جونگ کوک رو دارم خوشحالم از
اینکه بچش بچه ی که مال اون داره توی
شکمم من رشد میکنه خوشحالم
راوری:
اونا کل روز رو باهم گذروندن خوشحال
بودند که همدیگه رو دارن عشق اون یه
عشق معمولی نبود عشق اونا از بچگی
بود جونگ کوک وقتی کوچیک بود عاشق
ا.ت بود ا.ت هم همینطور ولی اون معتقد
بود که باید با یه ادم پولدار ازدواج کنه
اون سعی کرد خودشو گول بزنه ولی
نشد بلاخره فهمید عاشق جونگ کوکه
«۵سال بعد»
کوک« اریک اینقدر مامانتو اذیت نکن
اریک« مامان خودمه*بچگونه کیوت*
کوک« ولی اون دوقلوع حاملس
اریک« به من چه مامان خودمه*کیوت*
ا.ت« ای خدا شکمم چقدر بزرگ شده
فقط هنوز 4 ماهم هستا
کوک« پسرای دوقلوم چطورن
ا.ت« خوبن
اریک« عمه بیا جسونگم بیار*کیوت*
رزی« باشه جان عمه جسونگ بیا با
اریک بازی کن
جسونگ« نه اون منو میزنه
اریک« من کی تو رو زدم*کیوت*
کوک« ا.ت میبینی اریکم مث خودت
شده همینطوری که گفتی شده
ا.ت« اره پسر خودمه خوب
رزی« این ارنیک کجاست
ا.ت« مگه کجا رفته
رزی« نمیدونم
ارنیک« سلام
رزی« کجا بودی
ارنیک« رفتم بازار واسه همتون بستنی
خریدم
اریک« برای من بستنی شکلاتی خریدی
ارنیک« اره
ا.ت« واسه منم
ارنیک« واسه مادر و پسر شکلاتی خریدم
ا.ت« چطوره همه بستنیامونو باز کنیم
و یه عکس خانوادگی بگیریم یادگاری
رزی« اره
و یه عکس خانوادگی گرفتند
خوب شاید بگید پدر و مادر جونگکوک
کجان اونا مردن قبل دیدن نوه شون
جونگکوک هم دیگه نخواست مافیا باشه
رزی هم تو استرالیا ازدواج کرد با ارنیک
کوک« ا.ت واقع ازت ممنونم
ا.ت« من ازت ممنونم که ب دنیایی من اومدی
کوک« من ممنونم که بهم سه تا هدیه ی
زیبا دادی دوست دارم
ا.ت« عاشقتم
و همدیگه رو بوسیدن
اونا زندگی خوشی داشتن با بچه ها
شون دو تا دوقلو هم بدنیا اومدن یکی
اسمش می سانگ که موهاش بلوند بود و
یکی دیگه اسمش هیون مثل جونگکوک بود
اونا تا اخر عمر با هم بودند و زندگی خوب و خوشی داشتن و دیگه مشکل
نداشتن زندگی پر هیجانی داشتن
و این بود پایان داستان ما امیدوارم ازش لذت برده باشین داستان شوهر سخت گیر من رو همیشه یادتون باشه
یکم دلم گرفت
منتظر فیک بعدی باشین چون خفن تره و امشب معرفیش میکنم
بایی
۲۱۷.۰k
۲۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.