p5
p5
نامی:یاا لوسش نکن دیگه
ات:من لوس نیستم خودت لوسی
نامی:باشه حالا
رو به کوک ات:جونگکوک شییی شام چی داریم
کوک:نمیدونم تو چی دوس داری؟
ات:هرچی تو بخوایی
کوک:باشه پس شام پیتزا داریم
ات:آخ جووون(میپره بغلش،اصلاااا فشار نمیخورم🗿🚬)
کوک:آجومااااااااااااااااااااااااا(عربده سوز)
آجوما:جانم پسرم چیشده کارم داشتی
کوک:آره میشه شام پیتزا درست کنی؟
آجوما:بله پسرم یکساعت دیگه آمادست
کوک:ممنون
ات:آجوما یه دیقه وایسا
میره دم گوش آجوما*
آجوما یه کیک شکلاتی هم آماده کن
آجوما:چشم دخترم
آجوما:بچه ها یکساعت و چهل و پنج دیقه دیگه شام آماده میشه
همه:باشه
ته:چی بهش گفتی؟
ات:نمیگم تا عملی شه
ته:باشه
یونگی:اتتتتتتتتتتتتتتتتتت(جیغ)
ات:بلهههههههههه(داد)
یونگی:یه دیقه بیا(جیغ)
ات:چیشده
یونگی میپره بغل ات*
یونگی:سو..سو..سوسک
ات:چیییی سوسسسسککککک(جیغ)
یونگی و ات:بچه ها سو...سو..سوسک
همه:چیییی سوسسککک؟(جیغ)
همه پریدن بغل هم*
همه:آجوماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا(جیغ گلو سوز)
آجوما:چیشده خونرو گذاشتین رو سرتون
همه:سو...سو...سوسکک
آجوما میره شاخک های سوسک رو میگیره و میره*
ات:چه راحت برداشتش
نامی:آره آجوما خیلی نترسه
ات:یعنی شماها هم از سوسک میترسین
هوپی:آره مگه ما چمونه
ات:هیچی ولی توقع نداشتم
جین:اگه میرفت روی صورت هندسامم چی؟
ات:سکته میکردی(خنده)
همه:(خنده)
آجوما:بچه ها شام آمادست
همه:اومدیم
ته:این کیک شکلاتیه چی میگه؟
آجوما:ات جان گفتن درست کنم
کوک:جدی؟
ات:آره من گفتم مشکلی داری(عصبی)
کوک:ن..ن..نه(ترس)
ات:در ضمن همش مال خودمه
نامی:(تعجب)تو همه ی اینو میتونی تنهایی بخوری
ات:آره😌
ته:بخور بیینیم
ات توی دودیقه کیک به اون بزرگیو خورد
همه متعجب داشتن بهش نگاه میکردن*
ات:آخیییی عجب خوشمزه بود آجوما جونم دستت درد نکنه
آجوما:کاری نکردم عزیزم
نامی:خوب بیاییین شروع کنیم دیگه
ات:من نمیخوام میرم بخوابم
همه:باشه
ویو صبح*
ات ویو*
صبح بیدار شدم دیدم تو بغل شوگام میخواستم آروم بلند شم که پام بین پتو ها گیر کرد افتادم روش یکمی لبم خورد به لبش که بیدار شد
یونگی:بیدار...شدی(خوابالو)
ات:امم..آره
یونگی کمرمو گرفت داشت میبوسیدم منم نمیدونم چیشد که داشتم همکاری میکردم که یهو ته اومد داخل
ته:د..دا..دارین چیکار میکنین
بدو بدو رفتم داخل دستشویی
ته:دوسش داری؟
یونگی:کی؟من؟نه...من؟عمرا
ته:احساساتت رو دست کم نگیر پسر این رسم روزگار نیست
یونگی:هوومممم....راست میگی
یونگی رفت تو دستشویی که...
نامی:یاا لوسش نکن دیگه
ات:من لوس نیستم خودت لوسی
نامی:باشه حالا
رو به کوک ات:جونگکوک شییی شام چی داریم
کوک:نمیدونم تو چی دوس داری؟
ات:هرچی تو بخوایی
کوک:باشه پس شام پیتزا داریم
ات:آخ جووون(میپره بغلش،اصلاااا فشار نمیخورم🗿🚬)
کوک:آجومااااااااااااااااااااااااا(عربده سوز)
آجوما:جانم پسرم چیشده کارم داشتی
کوک:آره میشه شام پیتزا درست کنی؟
آجوما:بله پسرم یکساعت دیگه آمادست
کوک:ممنون
ات:آجوما یه دیقه وایسا
میره دم گوش آجوما*
آجوما یه کیک شکلاتی هم آماده کن
آجوما:چشم دخترم
آجوما:بچه ها یکساعت و چهل و پنج دیقه دیگه شام آماده میشه
همه:باشه
ته:چی بهش گفتی؟
ات:نمیگم تا عملی شه
ته:باشه
یونگی:اتتتتتتتتتتتتتتتتتت(جیغ)
ات:بلهههههههههه(داد)
یونگی:یه دیقه بیا(جیغ)
ات:چیشده
یونگی میپره بغل ات*
یونگی:سو..سو..سوسک
ات:چیییی سوسسسسککککک(جیغ)
یونگی و ات:بچه ها سو...سو..سوسک
همه:چیییی سوسسککک؟(جیغ)
همه پریدن بغل هم*
همه:آجوماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا(جیغ گلو سوز)
آجوما:چیشده خونرو گذاشتین رو سرتون
همه:سو...سو...سوسکک
آجوما میره شاخک های سوسک رو میگیره و میره*
ات:چه راحت برداشتش
نامی:آره آجوما خیلی نترسه
ات:یعنی شماها هم از سوسک میترسین
هوپی:آره مگه ما چمونه
ات:هیچی ولی توقع نداشتم
جین:اگه میرفت روی صورت هندسامم چی؟
ات:سکته میکردی(خنده)
همه:(خنده)
آجوما:بچه ها شام آمادست
همه:اومدیم
ته:این کیک شکلاتیه چی میگه؟
آجوما:ات جان گفتن درست کنم
کوک:جدی؟
ات:آره من گفتم مشکلی داری(عصبی)
کوک:ن..ن..نه(ترس)
ات:در ضمن همش مال خودمه
نامی:(تعجب)تو همه ی اینو میتونی تنهایی بخوری
ات:آره😌
ته:بخور بیینیم
ات توی دودیقه کیک به اون بزرگیو خورد
همه متعجب داشتن بهش نگاه میکردن*
ات:آخیییی عجب خوشمزه بود آجوما جونم دستت درد نکنه
آجوما:کاری نکردم عزیزم
نامی:خوب بیاییین شروع کنیم دیگه
ات:من نمیخوام میرم بخوابم
همه:باشه
ویو صبح*
ات ویو*
صبح بیدار شدم دیدم تو بغل شوگام میخواستم آروم بلند شم که پام بین پتو ها گیر کرد افتادم روش یکمی لبم خورد به لبش که بیدار شد
یونگی:بیدار...شدی(خوابالو)
ات:امم..آره
یونگی کمرمو گرفت داشت میبوسیدم منم نمیدونم چیشد که داشتم همکاری میکردم که یهو ته اومد داخل
ته:د..دا..دارین چیکار میکنین
بدو بدو رفتم داخل دستشویی
ته:دوسش داری؟
یونگی:کی؟من؟نه...من؟عمرا
ته:احساساتت رو دست کم نگیر پسر این رسم روزگار نیست
یونگی:هوومممم....راست میگی
یونگی رفت تو دستشویی که...
۲.۸k
۳۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.