last part
پرش زمانی به ۱ هفته بعد یعنی عروسی
ویو راوی
توی این ۱ هفته جونگکوک وقتش خالی نمیشد که بتونه ا.ت رو ببینه و ا.ت ازین موضوع خیلی ناراحت بود امروز یعنی روز یکشنبه عروسیشون بود لباس هاشون رو از قبل خریده بودن و الان ا.ت توی آرایشگاه بود و آماده شده بود و جونگکوک جلوی در آرایشگاه منتظر بود که عزیز کردش رو ببینه هردوشون هیچوقت فکر نمیکردن که باهم ازدواج کنن ولی سرنوشت این دو نفر بهم گره خورده بود شاید اولش از هم متنفر بودن ولی الان دارن باهم ازدواج میکنن ا.ت خیلی خوشحال بود استرس داشت و از اون طرف جونگکوک داشت خودش رو آماده میکرد تا ا.ت رو ببینه هر دوی اون ها استرس داشتن شاید چون ازدواج اونها خیلی خیلی دور از چشم خودشون بود ولی اونها عاشق هم شدن الان ا.ت و جونگکوک توی سالن عروسی بودن و الان ا.ت دستشو توی دست برادرش یونگی بود
به جونگکوک نزدیک شدن
یونگی: خواهرمو بهت میدم ولی حق نداری اذیتش کنی
_ هیونگ مطمئن باش خواهرتو ول نمیکنم من عاشقشم
یونگی:پس باید خواهرم قبول کنه که آیا دوست داره با تو باشه یا نه
+ من ... من قبول میکنم
و بعد یونگی دست ا.ت رو توی دست جونگکوک گزاشت و گفت
یونگی: خواهر کوچولو ی من کی بزرگ شد که الان داره ازدواج میکنه ؟
+ اوپا ... الان گریه م میگیره
یونگی: تو چی جونگکوکی تو هم خیلی زود بزرگ شدی
_ هیونگ (یونگی رو بغل کرد و یونگی گریه ش گرفت و همه داشتن تشویقشون میکردن )
بلاخره عاقد اومد
علامت عاقد /
/ آقای جونگکوک آیا شما قسم میخورید که در غم و شادی در کنار خانم ا.ت باشید و ایشون رو به همسر خود میپذیرید ؟
_بله
همه دست زدن
/خانم ا.ت آیا شما قسم میخورید در غم و شادی در کنار آقای جونگکوک باشید و ایشون رو به عنوان همسرتون میپذیرید ؟
+بله
/ پس من شمارو زن و شوهر اعلام میکنم. میتونید همو ببوسید
همه داد زدن که ببوسش
و جونگکوک دستشو دور کمر ا.ت انداخت و لب هاشونو به هم رسوند
و زندگی شادی رو شروع کردن
بچه ها این فیک هم به پایان رسید میدونم بد تمومش کردم ولی ممنون که حمایتم کردین منتظر فیک های دیگه باشید 💗🤍💗🤍
ویو راوی
توی این ۱ هفته جونگکوک وقتش خالی نمیشد که بتونه ا.ت رو ببینه و ا.ت ازین موضوع خیلی ناراحت بود امروز یعنی روز یکشنبه عروسیشون بود لباس هاشون رو از قبل خریده بودن و الان ا.ت توی آرایشگاه بود و آماده شده بود و جونگکوک جلوی در آرایشگاه منتظر بود که عزیز کردش رو ببینه هردوشون هیچوقت فکر نمیکردن که باهم ازدواج کنن ولی سرنوشت این دو نفر بهم گره خورده بود شاید اولش از هم متنفر بودن ولی الان دارن باهم ازدواج میکنن ا.ت خیلی خوشحال بود استرس داشت و از اون طرف جونگکوک داشت خودش رو آماده میکرد تا ا.ت رو ببینه هر دوی اون ها استرس داشتن شاید چون ازدواج اونها خیلی خیلی دور از چشم خودشون بود ولی اونها عاشق هم شدن الان ا.ت و جونگکوک توی سالن عروسی بودن و الان ا.ت دستشو توی دست برادرش یونگی بود
به جونگکوک نزدیک شدن
یونگی: خواهرمو بهت میدم ولی حق نداری اذیتش کنی
_ هیونگ مطمئن باش خواهرتو ول نمیکنم من عاشقشم
یونگی:پس باید خواهرم قبول کنه که آیا دوست داره با تو باشه یا نه
+ من ... من قبول میکنم
و بعد یونگی دست ا.ت رو توی دست جونگکوک گزاشت و گفت
یونگی: خواهر کوچولو ی من کی بزرگ شد که الان داره ازدواج میکنه ؟
+ اوپا ... الان گریه م میگیره
یونگی: تو چی جونگکوکی تو هم خیلی زود بزرگ شدی
_ هیونگ (یونگی رو بغل کرد و یونگی گریه ش گرفت و همه داشتن تشویقشون میکردن )
بلاخره عاقد اومد
علامت عاقد /
/ آقای جونگکوک آیا شما قسم میخورید که در غم و شادی در کنار خانم ا.ت باشید و ایشون رو به همسر خود میپذیرید ؟
_بله
همه دست زدن
/خانم ا.ت آیا شما قسم میخورید در غم و شادی در کنار آقای جونگکوک باشید و ایشون رو به عنوان همسرتون میپذیرید ؟
+بله
/ پس من شمارو زن و شوهر اعلام میکنم. میتونید همو ببوسید
همه داد زدن که ببوسش
و جونگکوک دستشو دور کمر ا.ت انداخت و لب هاشونو به هم رسوند
و زندگی شادی رو شروع کردن
بچه ها این فیک هم به پایان رسید میدونم بد تمومش کردم ولی ممنون که حمایتم کردین منتظر فیک های دیگه باشید 💗🤍💗🤍
۴۳۹
۰۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.