love is still beautiful پارت چهل و پنج
love is still beautiful پارت چهل و پنج
(شوگا)بعد از مصاحبه لیانا رفت با جونگهیون منم رفتم سوار تاکسی شدم چهار تا دختر عقب نشسته بودن مسیر من که خیلی دور بود پس باید تحملشون میکردم یهو یکیشون شروع کرد خوندن اهنگ seesaw خودم هنگ یه دقیقه به جلوم نگاه کردم وات د *اک چرا انقدر صداش مثل کلاغه حالا اهنگو میخونی بخون ولی درست بخونش جان ننت پنج دقیقه بعد خفه شد یهو یکی شون شروع کرد حرف زدن راجب من
1:بچه ها دیدید شوگا و اون دختره که خیلی زشت بود باهم رل زدن 2:اره دختره با خودش چی فکر کرده 3:من که میدونم خودشو به یونگی اوپا غالب کرده وگرنه اوپا دنبال این کارا نیست هه دختره ی لوس اسمش چی بود؟1:اسمش لیانا بود مال این گروه جدیده اس شوگا:اینا سه ساعته دارن راجب لیانا زر میزنن خدایا شوگا خودتو کنترل کن نباید عصبی بشی4:بچه ها اگه اون دختره رو ببینم خفش میکنم..برگشتم یه نگاه بدی به دختره کردم مگه من مردم میخواد لیانای منو خفه کنه دختره متوجه نگاهم شد دختره: هان چته چیه چرا به من زل زدی منحرف..شوگا:داشتم فکر میکردم ازت شکایت کنم دختره:برای چی؟ شوگا:چون تو روی خودم داری درباره ی کسی که دوستش دارم زر مفت میزنی..ماسکمو برداشتم همه شون شوکه نگاهم کردن دختره:ببخشید ا اوپا م من نمیدونستم شمایید شوگا:چرا از من عذرخواهی میکنی باید از دوست دخترم عذرخواهی کنی اونم همین امروز دختره:اما اوپاااا شوگا:حرف نباشه امروز میری ازش معذرت خواهی میکنی نه اصلا با خودم میرید چهارتاتون (سولی)بی حس رفتم سمت اتاق کارم شروع کردم به اهنگ سازی خسته بودم نمیدونم چم شده بود یه اه افسوس بر انگیز کشیدم کامپیوترمو خاموش کردم رفتم بیرون کیفمم سر راه برداشتم زدم بیرون توی خیابونا بی هدف واسه خودم راه میرفتم و میچرخیدم بازم دلم گرفته بود سردم شده بود پالتومو یادم رفت لرز گرفته بودم ولی به راهم ادامه دادم دلم برای خودم تنگ شده بود بغض گلومو گرفته بود کم کم بارون شروع کرد به زدن خیس اب شده بودم چشمامو بسته بودم وسط خیابون ساعت سه شب بیرون بودم و خیابون خلوت بود بارون هم میزد یه دختر دیوونه هم وسط خیابون بود و داشت اشک میریخت توی افکاراتم غرق بودم که یکی محکم دستمو کشید یه جیغ کوتاه زدم و بهش نگاه کردم وی بود! با خشم نگاهم میکرد و نفس نفس میزد متعجب بهش خیره شده بودم که داد زد سرم وی:ساعت سه شب اینجا چه غلطی میکنی هااان..با ترس سرمو انداختم پایین وی:هرزه ای چیزی هستی؟ تو این ساعت فقط هرزه ها برای کثافت کاریاشون بیرونن تو اینجا چه غلطی میکنی؟..گریم شدت گرفته بود چرا سرم داد میزد؟ هیچکس تاحالا سرم داد نزده بود با دیدن گریم شوکه شد وی:لطفا گریه نکن..کشوندم تو بغلش اشکام تشدید شد و هق هق کردم از سرما میلرزیدم سفت بغلم کرد بردم تو ماشین و بخاری رو زد خیس اب بودم سولی:من..ه..هرزه ن..نیستم
وی:میدونم نیستی میدونم ولی چرا گریه میکنی چرا اونجا بودی وقتی دیدمت فکرم هزار جا رفت فکر کردم کسی بلایی سرت اورده داشتم دیوونه میشدم سولی:خودت چرا اونجا بودی؟ وی:داشتم رد میشدم یهو دیدمت نگفتی چرا این موقع شب بیرون بودی؟ سولی:هیچی من فقط دلم برای خانوادم تنگ شده بود وی:دروغ که نمیگی؟ سولی:من دروغ نمیگم دلم برای خانوادم تنگ شده بود همین..اینو که گفتم نرمتر شد وی:خیلی خب بریم خونت کجاست الان سرما میخوری سولی:میرم کمپانی وی:کمپانییی:confused_face: سولی:اره من شبا اونجا میخوابم وی:یعنی خونه نداری؟ سولی:نه وی:اخه چرا؟پس خانوادت چی؟فامیلات؟ سولی:من هیچ کسی رو اینجا ندارم خانوادمم اینجا نیستن وی:اما اخه یعنی چی سولی:کاملا واضحه ممنون که گذاشتی گرم بشم خودم پیاده میرم کمپانی..در ماشینو باز کردم که دستمو کشید درم محکم بست و قفل مرکزی رو زد وی:نمیخواد پیاده بری خودم میرسونمت..با اخم رانندگی میکرد هنگ نگاهش میکردم چقدر با اخم جذابه نه اصلا هم جذاب نیست
رسیدیم کمپانی از ماشین پیاده شدم ازش تشکر کردم و رفتم داخل خودمو پرت کردم رو تختم چرا اون موقع شب اونجا بود؟چرا سر من داد زد؟اصلا به اون چه ربطی داره که من چیکار میکنم؟چرا عصبانی بود؟
(شوگا)بعد از مصاحبه لیانا رفت با جونگهیون منم رفتم سوار تاکسی شدم چهار تا دختر عقب نشسته بودن مسیر من که خیلی دور بود پس باید تحملشون میکردم یهو یکیشون شروع کرد خوندن اهنگ seesaw خودم هنگ یه دقیقه به جلوم نگاه کردم وات د *اک چرا انقدر صداش مثل کلاغه حالا اهنگو میخونی بخون ولی درست بخونش جان ننت پنج دقیقه بعد خفه شد یهو یکی شون شروع کرد حرف زدن راجب من
1:بچه ها دیدید شوگا و اون دختره که خیلی زشت بود باهم رل زدن 2:اره دختره با خودش چی فکر کرده 3:من که میدونم خودشو به یونگی اوپا غالب کرده وگرنه اوپا دنبال این کارا نیست هه دختره ی لوس اسمش چی بود؟1:اسمش لیانا بود مال این گروه جدیده اس شوگا:اینا سه ساعته دارن راجب لیانا زر میزنن خدایا شوگا خودتو کنترل کن نباید عصبی بشی4:بچه ها اگه اون دختره رو ببینم خفش میکنم..برگشتم یه نگاه بدی به دختره کردم مگه من مردم میخواد لیانای منو خفه کنه دختره متوجه نگاهم شد دختره: هان چته چیه چرا به من زل زدی منحرف..شوگا:داشتم فکر میکردم ازت شکایت کنم دختره:برای چی؟ شوگا:چون تو روی خودم داری درباره ی کسی که دوستش دارم زر مفت میزنی..ماسکمو برداشتم همه شون شوکه نگاهم کردن دختره:ببخشید ا اوپا م من نمیدونستم شمایید شوگا:چرا از من عذرخواهی میکنی باید از دوست دخترم عذرخواهی کنی اونم همین امروز دختره:اما اوپاااا شوگا:حرف نباشه امروز میری ازش معذرت خواهی میکنی نه اصلا با خودم میرید چهارتاتون (سولی)بی حس رفتم سمت اتاق کارم شروع کردم به اهنگ سازی خسته بودم نمیدونم چم شده بود یه اه افسوس بر انگیز کشیدم کامپیوترمو خاموش کردم رفتم بیرون کیفمم سر راه برداشتم زدم بیرون توی خیابونا بی هدف واسه خودم راه میرفتم و میچرخیدم بازم دلم گرفته بود سردم شده بود پالتومو یادم رفت لرز گرفته بودم ولی به راهم ادامه دادم دلم برای خودم تنگ شده بود بغض گلومو گرفته بود کم کم بارون شروع کرد به زدن خیس اب شده بودم چشمامو بسته بودم وسط خیابون ساعت سه شب بیرون بودم و خیابون خلوت بود بارون هم میزد یه دختر دیوونه هم وسط خیابون بود و داشت اشک میریخت توی افکاراتم غرق بودم که یکی محکم دستمو کشید یه جیغ کوتاه زدم و بهش نگاه کردم وی بود! با خشم نگاهم میکرد و نفس نفس میزد متعجب بهش خیره شده بودم که داد زد سرم وی:ساعت سه شب اینجا چه غلطی میکنی هااان..با ترس سرمو انداختم پایین وی:هرزه ای چیزی هستی؟ تو این ساعت فقط هرزه ها برای کثافت کاریاشون بیرونن تو اینجا چه غلطی میکنی؟..گریم شدت گرفته بود چرا سرم داد میزد؟ هیچکس تاحالا سرم داد نزده بود با دیدن گریم شوکه شد وی:لطفا گریه نکن..کشوندم تو بغلش اشکام تشدید شد و هق هق کردم از سرما میلرزیدم سفت بغلم کرد بردم تو ماشین و بخاری رو زد خیس اب بودم سولی:من..ه..هرزه ن..نیستم
وی:میدونم نیستی میدونم ولی چرا گریه میکنی چرا اونجا بودی وقتی دیدمت فکرم هزار جا رفت فکر کردم کسی بلایی سرت اورده داشتم دیوونه میشدم سولی:خودت چرا اونجا بودی؟ وی:داشتم رد میشدم یهو دیدمت نگفتی چرا این موقع شب بیرون بودی؟ سولی:هیچی من فقط دلم برای خانوادم تنگ شده بود وی:دروغ که نمیگی؟ سولی:من دروغ نمیگم دلم برای خانوادم تنگ شده بود همین..اینو که گفتم نرمتر شد وی:خیلی خب بریم خونت کجاست الان سرما میخوری سولی:میرم کمپانی وی:کمپانییی:confused_face: سولی:اره من شبا اونجا میخوابم وی:یعنی خونه نداری؟ سولی:نه وی:اخه چرا؟پس خانوادت چی؟فامیلات؟ سولی:من هیچ کسی رو اینجا ندارم خانوادمم اینجا نیستن وی:اما اخه یعنی چی سولی:کاملا واضحه ممنون که گذاشتی گرم بشم خودم پیاده میرم کمپانی..در ماشینو باز کردم که دستمو کشید درم محکم بست و قفل مرکزی رو زد وی:نمیخواد پیاده بری خودم میرسونمت..با اخم رانندگی میکرد هنگ نگاهش میکردم چقدر با اخم جذابه نه اصلا هم جذاب نیست
رسیدیم کمپانی از ماشین پیاده شدم ازش تشکر کردم و رفتم داخل خودمو پرت کردم رو تختم چرا اون موقع شب اونجا بود؟چرا سر من داد زد؟اصلا به اون چه ربطی داره که من چیکار میکنم؟چرا عصبانی بود؟
۲۷.۲k
۱۵ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.