چه خواهد شد
چه خواهد شد
پارت ۱۳
ایلیا به سمتم خم شد . یه خورده صورتمو بردم عقب . صورتش به صورتم نزدیک تر شد . نفساشو روی صورتم احساس می کردم .
ایلیا : ولی این تویی که باید مراقب شراکت باشی و به خواسته هام اهمیت بدی ...... میتونم به راحتی شراکتمون رو بهم بزنم . پس حواست به خواسته هام باشه .
یهو هولش دادم .
ملینا : با آخرت باشه انقد بهم نزدیک میشی .
ایلیا : تو دیگه مال منی
ملینا : من مال هیشکی جز مامان و بابام نیستم . بعدشم ، بزار اول ازدواج کنیم بعد از این حرفا بزن .
ایلیا : (پوزخند) باشه . خانم زیبا آیا با من ازدواج می کنی؟
وای چه جمله ی قشنگی . ولی ایکاش از یکی دیگه می شنیدم .
ملینا : بس کن دیگه اه ......
ایلیا : خیلی وقته همو ندیدیم . الان چندسالته؟
ملینا : ۱۷ . و تو ؟
ایلیا : ۲۱ . تو هنوز به سن قانونی هم نرسیدی . خیلی ضعیفی . باید به خودت برسی و خودتو قوی کنی . اینجوری میخوای برام بچه بیاری؟
چشام درشت شد .
ملینا : یه بار دیگه این حرفو بزنی من میدونم و تو .....
ایلیا : مثلا میخوای چیکار کنی ؟
ای خاک تو سرت اخه چرا اینجوری حرف میزنی . تو مگه کاری هم میتونی بکنی با این ؟ ای لعنتی.....
ملینا : .........
ایلیا : نترس کاریت ندارم . شوخی کردم . (لبخند)
ملینا : فقط باید یه چیزی رو بگم . از اونجایی که میخوایم ازدواج کنیم و قراره تو یه خونه زندگی کنیم باید بگم که من مثل زنای دیگه نیستم که آشپزی می کنن و به شوهرشون میرسن و چمیدونم خونه رو تمیز می کنن و این حرفا . نه آشپزی می کنم نه خونه رو تمیز می کنم نه به تو میرسم .
ایلیا : خب اینجوری که هیچ فرقی با گوسفند نمی کنه زندگیمون . حداقل گوسفندو جاشو تمیز می کنن و بهش غذا میدن . من مشکلی ندارم ولی خودت از گشنگی میمیری .
ملینا : نه تا وقتی تو هستی از گشنگی نمیمیرم . امیدوارم دست پختت خوب باشه .
ایلیا : جاااان؟؟؟؟ یعنی من باید آشپزی کنم؟؟
ملینا : آره دیگه الان مردا به جای زنا این کارارو انجان میدن...
ایلیا : اونوقت شما زما باید چیکار کنید؟؟؟
ملینا : امم....خب.....چمیدونم حالا بیا فعلا این چیزارو نیاریم وسط ......
از جام بلند شدم .
ملینا : دیگه زیادی موندیم تو اتاق . من حرف دیگه ای ندارم . پاشو بریم .
ایلیا از جاش بلند شد و اومد سمت در.....درو باز کردم و رفتیم بیرون پیش خانواده هامون.....
پارت ۱۳
ایلیا به سمتم خم شد . یه خورده صورتمو بردم عقب . صورتش به صورتم نزدیک تر شد . نفساشو روی صورتم احساس می کردم .
ایلیا : ولی این تویی که باید مراقب شراکت باشی و به خواسته هام اهمیت بدی ...... میتونم به راحتی شراکتمون رو بهم بزنم . پس حواست به خواسته هام باشه .
یهو هولش دادم .
ملینا : با آخرت باشه انقد بهم نزدیک میشی .
ایلیا : تو دیگه مال منی
ملینا : من مال هیشکی جز مامان و بابام نیستم . بعدشم ، بزار اول ازدواج کنیم بعد از این حرفا بزن .
ایلیا : (پوزخند) باشه . خانم زیبا آیا با من ازدواج می کنی؟
وای چه جمله ی قشنگی . ولی ایکاش از یکی دیگه می شنیدم .
ملینا : بس کن دیگه اه ......
ایلیا : خیلی وقته همو ندیدیم . الان چندسالته؟
ملینا : ۱۷ . و تو ؟
ایلیا : ۲۱ . تو هنوز به سن قانونی هم نرسیدی . خیلی ضعیفی . باید به خودت برسی و خودتو قوی کنی . اینجوری میخوای برام بچه بیاری؟
چشام درشت شد .
ملینا : یه بار دیگه این حرفو بزنی من میدونم و تو .....
ایلیا : مثلا میخوای چیکار کنی ؟
ای خاک تو سرت اخه چرا اینجوری حرف میزنی . تو مگه کاری هم میتونی بکنی با این ؟ ای لعنتی.....
ملینا : .........
ایلیا : نترس کاریت ندارم . شوخی کردم . (لبخند)
ملینا : فقط باید یه چیزی رو بگم . از اونجایی که میخوایم ازدواج کنیم و قراره تو یه خونه زندگی کنیم باید بگم که من مثل زنای دیگه نیستم که آشپزی می کنن و به شوهرشون میرسن و چمیدونم خونه رو تمیز می کنن و این حرفا . نه آشپزی می کنم نه خونه رو تمیز می کنم نه به تو میرسم .
ایلیا : خب اینجوری که هیچ فرقی با گوسفند نمی کنه زندگیمون . حداقل گوسفندو جاشو تمیز می کنن و بهش غذا میدن . من مشکلی ندارم ولی خودت از گشنگی میمیری .
ملینا : نه تا وقتی تو هستی از گشنگی نمیمیرم . امیدوارم دست پختت خوب باشه .
ایلیا : جاااان؟؟؟؟ یعنی من باید آشپزی کنم؟؟
ملینا : آره دیگه الان مردا به جای زنا این کارارو انجان میدن...
ایلیا : اونوقت شما زما باید چیکار کنید؟؟؟
ملینا : امم....خب.....چمیدونم حالا بیا فعلا این چیزارو نیاریم وسط ......
از جام بلند شدم .
ملینا : دیگه زیادی موندیم تو اتاق . من حرف دیگه ای ندارم . پاشو بریم .
ایلیا از جاش بلند شد و اومد سمت در.....درو باز کردم و رفتیم بیرون پیش خانواده هامون.....
۴.۶k
۰۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.