مادرم هیچوقت بمن نگفت
مادرم هیچوقت بمن نگفت
دوستم دارد ...
وقت نداشت ...
دستش همیشه بند بود ...
بند بستن بند کفشهای من
که گره زدن بلد نبودم !
دستش بند دکمه ی روپوش
خواهرم بود ...
بند مشقهای برادرم ..
من اما دوست داشتنش را
زنگ های تفریح
در سیب قرمزی که ته کیفم
گذاشته بود گاز می زدم...!
دوستم دارد ...
وقت نداشت ...
دستش همیشه بند بود ...
بند بستن بند کفشهای من
که گره زدن بلد نبودم !
دستش بند دکمه ی روپوش
خواهرم بود ...
بند مشقهای برادرم ..
من اما دوست داشتنش را
زنگ های تفریح
در سیب قرمزی که ته کیفم
گذاشته بود گاز می زدم...!
۴.۷k
۰۷ خرداد ۱۴۰۱