pt۱۹
من:چجوری مرده نگهبان:قربان اون یه گرگینه بود به قلبش چاقو زده بودن من:تقصیر اون عوضیاست برو جانگ رو صدا کن زود نگهبان:چشم قربان بعد چند مین جانگ اومد من:جانگ جانگ:بله ارباب من:جانگ باید هرچه زودتر به گرگینه ها حمله کنیم دیگه نمی تونم تحمل کنم جانگ:شما مطمئنید قربان خطرناکه من:برام مهم نیست میخوام همشون برن به درک هرچی خوناشام هست آماده کن جانگ:چشم ارباب من:برو بیرون توهم برو بیرون دکتر:بله ارباب رفتن رفتم پیش هواسان دلم برا حرف زدناشو چشماش تنگ شده من:گل رز سیاهم انتقامتو میگیرم حتی اگه جونمم از دست بدم نمیزارم بلایی سرت بیاد شاید چند روز نتونی ببینیم ولی قول میدم برگردم لبامو رو لباش گذاشتم و بوسیدم دلم میخواست همراهی کنه ولی بیهوش بود فردا صبح شد هممون به قلمرو گرگینه ها حمله کردیم اونام خیلی مشتاق شدن و جنگ بین ما و گرگینه ها شروع شد نصف اونارو کشتم نصف مارو کشتن تهیونگ:عشقت چطوره هوم من:خفه شو همتونو نابود میکنم شده خودم جون میدم ولی نمیزارم شماها بهش آسیب بزنید تهیونگ:آخی چه رمانتیک تقریبا یه هفته بود که جنگ بود همون یه گوشه افتاده بودیم زخمی و خاکی
از زبون خودم
همش داشتم گریه میکردم نتونستم تحمل کنم جانگ مراقبم بود من:جانگ جونگ کوک کی میاد پس جانگ:نمیدونم بانو نگران نباشید من:انقدر نگو نگران نباش اگه بلایی سرش اومده باشه چی رفتم سمت پنجره که دیدم چند نفر دارن میان یکم دقت کردم دیدم یکیشون جونگ کوکه کت تنش نبود با لبخند و بغض رفتم بیرون میدوییدم در و باز کردم من:جونگ کوکی کوک:هواسان دوییدم طرفش بغلش کردم اونم محکم بغلم کرد من:کجا رفتی آخه کوک:رفتم انتقام بگیرم نگاش کردم دستمو رو صورتش کشیدم من:خوبی اگه بلایی سرت میومد چی کوک:گریه نکن عزیزدلم خوبم من:انتقام چیو بگیری با به خطر انداختن جون خودت هان میدونی چقدر نگرانت بودم میدونی اگه اگه طوریت میشد من چی میشدم خیلی بدی گریم شدید تر شد منو برد تو بغلش سرمو به شونش چسبوند و انگوشتشو لایه موهام برد
از زبون خودم
همش داشتم گریه میکردم نتونستم تحمل کنم جانگ مراقبم بود من:جانگ جونگ کوک کی میاد پس جانگ:نمیدونم بانو نگران نباشید من:انقدر نگو نگران نباش اگه بلایی سرش اومده باشه چی رفتم سمت پنجره که دیدم چند نفر دارن میان یکم دقت کردم دیدم یکیشون جونگ کوکه کت تنش نبود با لبخند و بغض رفتم بیرون میدوییدم در و باز کردم من:جونگ کوکی کوک:هواسان دوییدم طرفش بغلش کردم اونم محکم بغلم کرد من:کجا رفتی آخه کوک:رفتم انتقام بگیرم نگاش کردم دستمو رو صورتش کشیدم من:خوبی اگه بلایی سرت میومد چی کوک:گریه نکن عزیزدلم خوبم من:انتقام چیو بگیری با به خطر انداختن جون خودت هان میدونی چقدر نگرانت بودم میدونی اگه اگه طوریت میشد من چی میشدم خیلی بدی گریم شدید تر شد منو برد تو بغلش سرمو به شونش چسبوند و انگوشتشو لایه موهام برد
۲۷.۴k
۰۵ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.