ارباب اجباریه من
#ارباب_اجباریه_من
Part 49
سولنان ویو:
جاییو نداشتم برم و کسیو هم نمیشناختم...ولی هرچی باشه بهتر از جهنمیه که کیم تهیونگ برام وا کرد..
سولنان رفت تو یه پارک و از اینکه اونجا بخوابه میترسید...هر لحظه بیشتر بغض میکرد و میخواست که وجود نداشته باشه...
......................................................................
تهیونگ ویو:
سولنان واقعا عصبیم میکنه..نمیدونم چطور آدمش کنم؛دیگه حالم از این شرایط بهم میخوره کِی میتونم اون زندگی رو باهاش بسازم که میخوام...
تهیونگ وارد عمارت شد..از خستگی خودشو پرت کرد رو کاناپه و مچ دستشو رو چشمام گذاشت..
تهیونگ:: آی سولنان..کاش بیای و دردامو دوا کنی...حیوونه زبون نفهم..
پوفی کشید و از اونجا پاشد..رفت سمت اتاق..دستشو رو دستگیره در گذاشت و آروم واشد و رفت داخل..
خیلی زود متوجه نبود سولنان شد..اخم کرد و رفت بیرون..
همه اتاقارو یکی ب یکی گشت و برگشت تو سالن...
با عصبانیت تمام دادی کشید که چنتا از خدمتکارای اونجا با ترس و لرز اومدن...
تهیونگ رفت سمت یکیشون و گلوشو گرفت و کشوندش سمت خودش و تو صورتش داد زد...
تهیونگ:: بگو..زود باش بگو سولنانه من کجااس؟؟!!! بگو..بگو تا همینجا با دستای خودم خفت نکردم حقیررر!
عاجوما:: چیکار میکنی؟؟!! داری میکشیش..ارباب..لطفا ولش کن
تهیونگ پرتش کرد کنار و عصبی به داد و بیداد کردنش ادامه داد..
همه خدمتکارا که دور تمیز کردن عمارت بودن ریختن اونجا و چنتا از بادیگاردام نگران اومده بودن...
تهیونگ:: هرکاری که لازم بود انجام بدین..فقط و فقط سولنان رو سالم بیارید پیشه من..همه جارو بگردین..وای بحالتون اگه تا فردا پیداش نشه!!
نیم ساعت بعد...
سولنان:: دارم یخ میزنم..کوک..کاش بودی و با بغل گرمت منو آروم...
سولنان با شنیدن صدای خش خشی ساکت موند..از ترس سر جاش موند و بلند نمیشد..
یهو....
لایک یادتون نره...لایک کنید زودتر پارت میزارم. ♥️🦄.
#𝑫𝑨𝑺𝑨𝑴
Part 49
سولنان ویو:
جاییو نداشتم برم و کسیو هم نمیشناختم...ولی هرچی باشه بهتر از جهنمیه که کیم تهیونگ برام وا کرد..
سولنان رفت تو یه پارک و از اینکه اونجا بخوابه میترسید...هر لحظه بیشتر بغض میکرد و میخواست که وجود نداشته باشه...
......................................................................
تهیونگ ویو:
سولنان واقعا عصبیم میکنه..نمیدونم چطور آدمش کنم؛دیگه حالم از این شرایط بهم میخوره کِی میتونم اون زندگی رو باهاش بسازم که میخوام...
تهیونگ وارد عمارت شد..از خستگی خودشو پرت کرد رو کاناپه و مچ دستشو رو چشمام گذاشت..
تهیونگ:: آی سولنان..کاش بیای و دردامو دوا کنی...حیوونه زبون نفهم..
پوفی کشید و از اونجا پاشد..رفت سمت اتاق..دستشو رو دستگیره در گذاشت و آروم واشد و رفت داخل..
خیلی زود متوجه نبود سولنان شد..اخم کرد و رفت بیرون..
همه اتاقارو یکی ب یکی گشت و برگشت تو سالن...
با عصبانیت تمام دادی کشید که چنتا از خدمتکارای اونجا با ترس و لرز اومدن...
تهیونگ رفت سمت یکیشون و گلوشو گرفت و کشوندش سمت خودش و تو صورتش داد زد...
تهیونگ:: بگو..زود باش بگو سولنانه من کجااس؟؟!!! بگو..بگو تا همینجا با دستای خودم خفت نکردم حقیررر!
عاجوما:: چیکار میکنی؟؟!! داری میکشیش..ارباب..لطفا ولش کن
تهیونگ پرتش کرد کنار و عصبی به داد و بیداد کردنش ادامه داد..
همه خدمتکارا که دور تمیز کردن عمارت بودن ریختن اونجا و چنتا از بادیگاردام نگران اومده بودن...
تهیونگ:: هرکاری که لازم بود انجام بدین..فقط و فقط سولنان رو سالم بیارید پیشه من..همه جارو بگردین..وای بحالتون اگه تا فردا پیداش نشه!!
نیم ساعت بعد...
سولنان:: دارم یخ میزنم..کوک..کاش بودی و با بغل گرمت منو آروم...
سولنان با شنیدن صدای خش خشی ساکت موند..از ترس سر جاش موند و بلند نمیشد..
یهو....
لایک یادتون نره...لایک کنید زودتر پارت میزارم. ♥️🦄.
#𝑫𝑨𝑺𝑨𝑴
۶.۹k
۲۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.