تکپارتی نامجون🐨🐾
تکپارتی نامجون🐨🐾
برف☃️
________________
"نامجون"
رفتم سمت پنجره و وایستادم.و برف میبارید.❄️
یکم از قهوه مو مزه کردم . تلخیش حس خوبی بهم میداد. ☕️
قهوه ام که تموم شد . رفتم طرف اتاق یه پلیور سیاه با یه شلوار ذغالی و کاپشن سفید پوشیدم.
کتونیامو که هم رنگ کاپشنم بودو پوشیدم .
از اتاق رفتم بیرون. گوشیم زنگ میخورد جواب دادم .
● بلع
= نامجونا آماده ایی دیگه
●ارع جین
= خوبه من جلو درم
●اوک الان میام
قطع کردم. کلاموکشیدم سرم رفتم پایین. جین تو ماشین منتظر بود نشستم تو ماشین.
= سلام خوبی منم خوبم دل منم برات تنگ شده بود.😐
● میدونم
= میخوام ندونی
●جین میشه حرکت کنی؟
= باشه بابا
جین ماشین و روشن کرد .
=کجا برم
برگشتم سمتش
● اگه نمیدونستی قراره کجا بری پس چرا گفتی بیام؟ تصمیم میگرفتی بعد
= تموم شد؟
●آره
= خوبه یه آهنگ بزار
هعی خدا از دست این بشر یه آهنگ گذاشتم.
سرمو برگردوندم سمت پنجره و باریدن برف و نگاه کردم.
=هوففف
●چته
= هیچی هر وقت که میام بیرون ترافیکه
●هوم
چن دیقه ایی میشد که تو ترافیک بودیم.
داشتم به ادمایی نگاه میکردم که داشتن رد میشدن . جین یکم رفت جلو . یه دیقه احساس کردم یه چهره آشنا رو دیدم . جین که دید دارم پشت سرمو نگا میکنم گفت:
= چیشده.
● یه دیقه احساس کردم ات رو دیدم.
= چی ات خوبی نامی ات اینجا چیکار میکنه
●نمیدونم .
چون جین وایستاده بود از ماشین پیاده شدمو رفتم سمت همون دختری که دیدم.پشتش به من بود. دستمو گذاشتم رو شونه اش و برگشت سمتم.
برف☃️
________________
"نامجون"
رفتم سمت پنجره و وایستادم.و برف میبارید.❄️
یکم از قهوه مو مزه کردم . تلخیش حس خوبی بهم میداد. ☕️
قهوه ام که تموم شد . رفتم طرف اتاق یه پلیور سیاه با یه شلوار ذغالی و کاپشن سفید پوشیدم.
کتونیامو که هم رنگ کاپشنم بودو پوشیدم .
از اتاق رفتم بیرون. گوشیم زنگ میخورد جواب دادم .
● بلع
= نامجونا آماده ایی دیگه
●ارع جین
= خوبه من جلو درم
●اوک الان میام
قطع کردم. کلاموکشیدم سرم رفتم پایین. جین تو ماشین منتظر بود نشستم تو ماشین.
= سلام خوبی منم خوبم دل منم برات تنگ شده بود.😐
● میدونم
= میخوام ندونی
●جین میشه حرکت کنی؟
= باشه بابا
جین ماشین و روشن کرد .
=کجا برم
برگشتم سمتش
● اگه نمیدونستی قراره کجا بری پس چرا گفتی بیام؟ تصمیم میگرفتی بعد
= تموم شد؟
●آره
= خوبه یه آهنگ بزار
هعی خدا از دست این بشر یه آهنگ گذاشتم.
سرمو برگردوندم سمت پنجره و باریدن برف و نگاه کردم.
=هوففف
●چته
= هیچی هر وقت که میام بیرون ترافیکه
●هوم
چن دیقه ایی میشد که تو ترافیک بودیم.
داشتم به ادمایی نگاه میکردم که داشتن رد میشدن . جین یکم رفت جلو . یه دیقه احساس کردم یه چهره آشنا رو دیدم . جین که دید دارم پشت سرمو نگا میکنم گفت:
= چیشده.
● یه دیقه احساس کردم ات رو دیدم.
= چی ات خوبی نامی ات اینجا چیکار میکنه
●نمیدونم .
چون جین وایستاده بود از ماشین پیاده شدمو رفتم سمت همون دختری که دیدم.پشتش به من بود. دستمو گذاشتم رو شونه اش و برگشت سمتم.
۴.۸k
۰۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.