عاشقم باش پارت ¹⁷
پرش زمانی فردا صبح
از خواب پاشدم دیدم ته داره اماده میشه
ات:تهیونگا می خوای جایی بری؟
ته:ات بلند شو حاضر شو مامانم اینا دارن میان
ات:باشه
بلند شدم رفتم یه حموم ده نینی و اومدم بیرون موهامو سشوار کردم بعدش کرم دست زدم و بادی اسپلش رفتم یه لباس سه تیکه هم که داشتم و پوشیدم و رفتم پایین که یهو در باز شدش یه خانم با دختراش اومدن داخل و تهیونگ اومد کنارم وایساد
ته:خوش اومدید
یهو اجوما هم اومد اما اون حرفی نزد
ته:ات معرفی میکنم لیا خواهرم و انا دختر خالم
لیا:خوشبختم
ات:منم همینطور عزیزم
ته:و ایشونم مادرمه
ات:سلام خانم
سریع یه تعظیمی کردم ولی چیزی نشنیدم
(بچه ها مت یعنی مامانه ته)
مت:عه پس این همون کلفتیه که خوش شانس بوده
یهو خودش و اون دختره انا زدن زیره خنده که لیا اومد دستمو گرفت
لیا:ات ولشون کن بیا بریم بالا
دستمو دنباله خودش کشید و رفتیم بالا تو اتاقه منو ته
لیا:خب دختر بگو بینم چند سالته؟
ات:عام من ۲۵
ات:لیا یچیزی
لیا:جانم
ات:مامانت از من بدش میاد؟
لیا:همینطوره ولی زره ای ناراحت نباش خب!
ات:اوهوم
یهو در با شتاب بدی باز شد تهیونک بود خیلی عصبی بلند شدیم
ات:تهیونگ خوبی؟
ته:لیا برو بیرون (داد)
لیا رفت بیرون
ته اومد یکی زد زیره گوشم
ته:تو بدون خبر من با یکی از بادیگاردا قرار میزاری نه؟؟؟؟؟(داد)
لبم داشت خون نیومد
ات:تهیونگ چی باعث شده اینجوری فکر کنی چرا هر بار گول بقیه رو میخوری؟(گریه)
ته:یعنی می خوای بگی مامانم دروغ میگه؟
اومد سمتم موهامو کشید تا تونست منو زد
بعدش پرتم کرد رو زمین
ته:نمی خوام خرابی مثله تو اینجا باشه از اینجا گورتو گم میکنی و میری چون این اتاق دیگه برای من و اناست
داشت میرفت بیرون
ات: این اخرین حرفت بود؟
بزور بلند شدم رفتم پایین و جلو مامانش اینا وایسادم
ات:چیکارتون کردم؟ هوم؟ چی بهش گفتید چه اینجوری شد ها(گریه)
یهو ته یدونه جلو مامانش اینا زد تو گوشم
ات:باشه ولی تهیونگ بخاطره این تهمت بزرگی که بهم زدی پشیمون میشی! کارما
رفتم بالا همه ی وسایلمو ریختم تو ساک و گوشیمو برداشتم و جین زنگ زدم
ات:الو داداش
جین:جانم ات
ات:داداش حالم اصلا خوب پیست بهم تهمت زدن میشه یمدت با تو زندگی کنم؟
جین:خدا لعنتشون کنه گوه خوردن(داد)
جین:کی بیام دنبالت
ات:ساعت هفت و نیم دمه دره عمارت باش
جین:اوکیه
پرش زمانی ساعت هفت
ته ویو
خواستم برم تو اتاق مامانم که دره اتاقش باز بودخودش و انا داشتن حرف میزدن
انا:ولی خاله جون چه سوژه ای پیدا مردیما
مامان:من که بهت گفتم پسره ساده لو ی من این چیزا رو بخاطره غیرتش باور میکنه دیگه از دست کلفت راحت شدیم
انا:خب حالا خاله صدات کنم یا مامان
مامان:تو همین فردا عروسمی
که یهو
از خواب پاشدم دیدم ته داره اماده میشه
ات:تهیونگا می خوای جایی بری؟
ته:ات بلند شو حاضر شو مامانم اینا دارن میان
ات:باشه
بلند شدم رفتم یه حموم ده نینی و اومدم بیرون موهامو سشوار کردم بعدش کرم دست زدم و بادی اسپلش رفتم یه لباس سه تیکه هم که داشتم و پوشیدم و رفتم پایین که یهو در باز شدش یه خانم با دختراش اومدن داخل و تهیونگ اومد کنارم وایساد
ته:خوش اومدید
یهو اجوما هم اومد اما اون حرفی نزد
ته:ات معرفی میکنم لیا خواهرم و انا دختر خالم
لیا:خوشبختم
ات:منم همینطور عزیزم
ته:و ایشونم مادرمه
ات:سلام خانم
سریع یه تعظیمی کردم ولی چیزی نشنیدم
(بچه ها مت یعنی مامانه ته)
مت:عه پس این همون کلفتیه که خوش شانس بوده
یهو خودش و اون دختره انا زدن زیره خنده که لیا اومد دستمو گرفت
لیا:ات ولشون کن بیا بریم بالا
دستمو دنباله خودش کشید و رفتیم بالا تو اتاقه منو ته
لیا:خب دختر بگو بینم چند سالته؟
ات:عام من ۲۵
ات:لیا یچیزی
لیا:جانم
ات:مامانت از من بدش میاد؟
لیا:همینطوره ولی زره ای ناراحت نباش خب!
ات:اوهوم
یهو در با شتاب بدی باز شد تهیونک بود خیلی عصبی بلند شدیم
ات:تهیونگ خوبی؟
ته:لیا برو بیرون (داد)
لیا رفت بیرون
ته اومد یکی زد زیره گوشم
ته:تو بدون خبر من با یکی از بادیگاردا قرار میزاری نه؟؟؟؟؟(داد)
لبم داشت خون نیومد
ات:تهیونگ چی باعث شده اینجوری فکر کنی چرا هر بار گول بقیه رو میخوری؟(گریه)
ته:یعنی می خوای بگی مامانم دروغ میگه؟
اومد سمتم موهامو کشید تا تونست منو زد
بعدش پرتم کرد رو زمین
ته:نمی خوام خرابی مثله تو اینجا باشه از اینجا گورتو گم میکنی و میری چون این اتاق دیگه برای من و اناست
داشت میرفت بیرون
ات: این اخرین حرفت بود؟
بزور بلند شدم رفتم پایین و جلو مامانش اینا وایسادم
ات:چیکارتون کردم؟ هوم؟ چی بهش گفتید چه اینجوری شد ها(گریه)
یهو ته یدونه جلو مامانش اینا زد تو گوشم
ات:باشه ولی تهیونگ بخاطره این تهمت بزرگی که بهم زدی پشیمون میشی! کارما
رفتم بالا همه ی وسایلمو ریختم تو ساک و گوشیمو برداشتم و جین زنگ زدم
ات:الو داداش
جین:جانم ات
ات:داداش حالم اصلا خوب پیست بهم تهمت زدن میشه یمدت با تو زندگی کنم؟
جین:خدا لعنتشون کنه گوه خوردن(داد)
جین:کی بیام دنبالت
ات:ساعت هفت و نیم دمه دره عمارت باش
جین:اوکیه
پرش زمانی ساعت هفت
ته ویو
خواستم برم تو اتاق مامانم که دره اتاقش باز بودخودش و انا داشتن حرف میزدن
انا:ولی خاله جون چه سوژه ای پیدا مردیما
مامان:من که بهت گفتم پسره ساده لو ی من این چیزا رو بخاطره غیرتش باور میکنه دیگه از دست کلفت راحت شدیم
انا:خب حالا خاله صدات کنم یا مامان
مامان:تو همین فردا عروسمی
که یهو
۲۴.۳k
۱۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.