اوج پروانه: پارت هشتم (این پارت خطر اسپویل داره)
.از زبان اوروکوداکی.
.
از زمانیکه حرف های کانائه رو شنیدم احساس...
. احساسه...
اسمشو نمیدونم
واقعا عجیبه که منی که تا الان هزار تا دانش اموز داشتم تا الان این احساسو تجربه نکردم
ولی الان بیخیالش
الان باید یه فکری بکنم تا به اون دخترا یاد بدم هنر شمشیر زنی و یاد بگیرن
نمیدونم چرا ولی...
حس میکنم اونا بتونن اون فرد و شکست بدن
. فلش بک از زبان راوی.
.
تقریبا سی سال پیش دو پسر دوقلو به دنیا اومدن
یکی از اون ها یه نشان عجیب و غریب بر پیشونیش بود که پدرش این نشانو نشان بدبختی و بی مصرفی میدونست بابت همین میخواست اونو بکشه ولی با اسرار های مادر اون دو فرزند اون از این کذر پشیمون شد ولی حکم کرد که وقتی کودک ده ساله سد اونو به یه جای دور دست ببرن
پنج سال بعد با پسر بدون نشان به خوبی رفتار میشد و حتی به او هنر شمشیر زنی یاد میدادند ولی رفتارشون با پسر نشان دار خوب نبود
یه دفعه که پسر بی نشان داشت با معلم شمشیر زنیش تمرین میکرد پسر بی نشان اومد
بعد از مدتی یه سری اتفاقات افتاد که شمشیرو به پسر نشان دار دادن تا با معلم شمشیر زنی مبارزه کنه
و با یه ضربه تونست مربی رو زمین بندازه و بیهوش کنه و بعدش کلییی برادرش تشویقش کرد و ازش پررسید که چطور این کار و کردی و پسر نشان دار که نامش یوریچی بود جواب
داد: فقط یه نفس عمیق کشیدم همین
و بعد از انجا رفت
ولی پنج سال بعد که موقع رفتن یوریچی بود برادرش به اون یه فلوت هدیه داد تا یوریچی به یادش باشه
پس از ده سال زوریچی بیست ساله شده بود و یه ارتش برای مبارزه با یه شیطان پست صفت درست کرده بود اون شیطان کسی نبود به نام کیبوتسوجی موزان
ارتش یوریچی که هاشیرا نام داشتند پس از یک جنگ با موزان کشته شدن با این حال که بسیار قوی بودند
و تنها دو نفر از انها زنده موندند
یوریچی و اوروکوداکی
اون دو تنها نفرات باقی مونده بودند که بعد از اون جنگ کاملا رابطشون باهم تمام شد
. پایان فلش بک از زبان کانائه.
.
وقتیکه شعرم تموم شد شینوبو هم کمی آروم تر شده بود
لبخند تلخز زدم و بهش
گفتم: شینوبو بهتری؟
شیپوبو هم به نشانه ی بله سرشو تکون داد
کانائه هم در ادامه حرفش
گفت: خوبه (نگاهی به بیرون انداخت) دیگه دیر وقته خواهر عزیزم ما امروز خیلی درد کشیدیم بیا بریم بخوابی مو از فردا زندگی بهتری رو شروع کنیم
شینوبو هم لبخند تلخی زد و از بغل کانائه بیرون اومد و چشماشو پاک کرد و همونموقع کانائه
گفت:(دستشو گذاشت زیر چشم شینوبو و لبخند الهام بخشی زد) دیگه نبینم چشمای قشنگ خواهرم قرمز باشه ها باشه؟
شینوبو هم لبخندی زد و
گفت: های نسان
و هر دو خواهر رفتن رو تختو کانائه سمت راست کانائو و شینوبو سمت چپ کانائو دراز کشیدنو هردو که داشتن کانائو رو نگاه میکردن و هرکدوم یه دستشو گرفته بودن توی ذهناشون
گفتن: باورم نمیشه که هنو یه روز نشده کانائو به دنیا اومده انقدر اتفاق افتاده ولی از این به بعد قول میدیم که از کانائو محافظت کنیم تحت هر شرایطی
و بعد کانائو یه خمیازه کوچیک کشید و دوتا خواهر زدن زیر خنده اخه کانائو خیلیی با مزه بود
و بعد هر دو خوابیدن
. صبح روز بعد از زبان شینوبو.
.
صبح که شد من اول همه بیدار شدم و از سر جام پاشدم اول کمی خودمو کشیدمو بعد به خواهرام نگاه کردم خیلییی بامزنننن
بعد نگاهی به لباسای توی تنمون کردم
. خیلی خاکیو کثیفن
که یهو فهمیدم که تمام لباس ها و وسایلمون توی...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دوستان اینم از پارت هشتم
بازم معذرت میخوام بابت کوتاهی
نظراتتون رو تو کامنتا بهم بگید🦋
راستی معذرت هم میخوام که انقدر دیر به دیر پارت میذارم آخه من هیچ برنامه ایی ندارم برای ارت کشی با گالری همینو(عکس پارتو) درست میکنم و خواهشا اگه کسیمیتونه کمک کنه بهم بگه😮💨
خیله خب دوستان بیشتر از این وقتتونو نگیرم سایونارا 🌌
.
از زمانیکه حرف های کانائه رو شنیدم احساس...
. احساسه...
اسمشو نمیدونم
واقعا عجیبه که منی که تا الان هزار تا دانش اموز داشتم تا الان این احساسو تجربه نکردم
ولی الان بیخیالش
الان باید یه فکری بکنم تا به اون دخترا یاد بدم هنر شمشیر زنی و یاد بگیرن
نمیدونم چرا ولی...
حس میکنم اونا بتونن اون فرد و شکست بدن
. فلش بک از زبان راوی.
.
تقریبا سی سال پیش دو پسر دوقلو به دنیا اومدن
یکی از اون ها یه نشان عجیب و غریب بر پیشونیش بود که پدرش این نشانو نشان بدبختی و بی مصرفی میدونست بابت همین میخواست اونو بکشه ولی با اسرار های مادر اون دو فرزند اون از این کذر پشیمون شد ولی حکم کرد که وقتی کودک ده ساله سد اونو به یه جای دور دست ببرن
پنج سال بعد با پسر بدون نشان به خوبی رفتار میشد و حتی به او هنر شمشیر زنی یاد میدادند ولی رفتارشون با پسر نشان دار خوب نبود
یه دفعه که پسر بی نشان داشت با معلم شمشیر زنیش تمرین میکرد پسر بی نشان اومد
بعد از مدتی یه سری اتفاقات افتاد که شمشیرو به پسر نشان دار دادن تا با معلم شمشیر زنی مبارزه کنه
و با یه ضربه تونست مربی رو زمین بندازه و بیهوش کنه و بعدش کلییی برادرش تشویقش کرد و ازش پررسید که چطور این کار و کردی و پسر نشان دار که نامش یوریچی بود جواب
داد: فقط یه نفس عمیق کشیدم همین
و بعد از انجا رفت
ولی پنج سال بعد که موقع رفتن یوریچی بود برادرش به اون یه فلوت هدیه داد تا یوریچی به یادش باشه
پس از ده سال زوریچی بیست ساله شده بود و یه ارتش برای مبارزه با یه شیطان پست صفت درست کرده بود اون شیطان کسی نبود به نام کیبوتسوجی موزان
ارتش یوریچی که هاشیرا نام داشتند پس از یک جنگ با موزان کشته شدن با این حال که بسیار قوی بودند
و تنها دو نفر از انها زنده موندند
یوریچی و اوروکوداکی
اون دو تنها نفرات باقی مونده بودند که بعد از اون جنگ کاملا رابطشون باهم تمام شد
. پایان فلش بک از زبان کانائه.
.
وقتیکه شعرم تموم شد شینوبو هم کمی آروم تر شده بود
لبخند تلخز زدم و بهش
گفتم: شینوبو بهتری؟
شیپوبو هم به نشانه ی بله سرشو تکون داد
کانائه هم در ادامه حرفش
گفت: خوبه (نگاهی به بیرون انداخت) دیگه دیر وقته خواهر عزیزم ما امروز خیلی درد کشیدیم بیا بریم بخوابی مو از فردا زندگی بهتری رو شروع کنیم
شینوبو هم لبخند تلخی زد و از بغل کانائه بیرون اومد و چشماشو پاک کرد و همونموقع کانائه
گفت:(دستشو گذاشت زیر چشم شینوبو و لبخند الهام بخشی زد) دیگه نبینم چشمای قشنگ خواهرم قرمز باشه ها باشه؟
شینوبو هم لبخندی زد و
گفت: های نسان
و هر دو خواهر رفتن رو تختو کانائه سمت راست کانائو و شینوبو سمت چپ کانائو دراز کشیدنو هردو که داشتن کانائو رو نگاه میکردن و هرکدوم یه دستشو گرفته بودن توی ذهناشون
گفتن: باورم نمیشه که هنو یه روز نشده کانائو به دنیا اومده انقدر اتفاق افتاده ولی از این به بعد قول میدیم که از کانائو محافظت کنیم تحت هر شرایطی
و بعد کانائو یه خمیازه کوچیک کشید و دوتا خواهر زدن زیر خنده اخه کانائو خیلیی با مزه بود
و بعد هر دو خوابیدن
. صبح روز بعد از زبان شینوبو.
.
صبح که شد من اول همه بیدار شدم و از سر جام پاشدم اول کمی خودمو کشیدمو بعد به خواهرام نگاه کردم خیلییی بامزنننن
بعد نگاهی به لباسای توی تنمون کردم
. خیلی خاکیو کثیفن
که یهو فهمیدم که تمام لباس ها و وسایلمون توی...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دوستان اینم از پارت هشتم
بازم معذرت میخوام بابت کوتاهی
نظراتتون رو تو کامنتا بهم بگید🦋
راستی معذرت هم میخوام که انقدر دیر به دیر پارت میذارم آخه من هیچ برنامه ایی ندارم برای ارت کشی با گالری همینو(عکس پارتو) درست میکنم و خواهشا اگه کسیمیتونه کمک کنه بهم بگه😮💨
خیله خب دوستان بیشتر از این وقتتونو نگیرم سایونارا 🌌
۶.۲k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.