دوپارتی جونگکوک
الان میارم !
منو و تبلت سفارش رو برداشتم و پیش مشتری جدید رفتم...سرم پایین بود...همینجوری که منو رو میدادم دستش و سرم رو بالا میآوردم گفتم : خیلی خوش اومدین ، چی می...با دیدن چهرهی جذابی که داشت حرفم رو ناخودآگاه قطع کردم اما سریع به خودم مسلط شدم و گفتم : چی میل دارین ؟ نگاهشو از من گرفت و منو رو باز کرد...چند ثانیه منتظر موندم تا انتخاب کنه...بهم نگاه کرد و گفت : لطفا یه قهوه و کیک هویج....لبخند کوچیکی زدم و گفتم : حتما !...رفتم و سفارش رو به آشپزخونه دادم...
زمان گذشت...سفارش اون پسر آماده شد...واقعا دلم میخواست باهاش حرف بزنم اما خب...هم اون به نظر میرسید خیلی سطح بالا باشه و هم الان یکم ناجور میشد...سفارشش رو گذاشتم...:چیز دیگهای نیاز ندارید ؟ یکم میز رو بررسی کرد و بالاخره گفت : همه چی خوبه. فقط این سفارش رو همیشگی کنید...یعنی قرار بود بیشتر ببینمش؟ این یه فرصت عالی بود!با همون لبخندی که داشتم تعظیم کوچیکی کردم و رفتم
........
روز ها میگذشت ، اون هرروز به اینجا میومد و هرروزی که میگذشت لبخندمون به همدیگه پررنگتر میشد...لبخند من برای عشق ته قلبم بود..اما برای اون رو نمیدونم...مثل بقیه روزها سفارشش رو گرفتم و براش بردم...اما وقتی میخواست بره جلوم وایساد و گفت : خب...میشه چند لحظه باهم صحبت کنیم؟...میخواست درمورد چی صحبت کنه؟ در جوابش گفتم : بله...فقط لطفا توی اون پارک منتظرم باشید میام...به سمت پارک رفت و منم که کارم تموم شد به اونجا رفتم...یعنی اون چیزی رو میخواست بگه که من منتظرش بودم ؟...: خب چه کاری با من داشتین ؟ ابروهاش رو داد بالا و بعدش گفت : من یه پیشنهاد فوقالعاده و عالی براتون دارم. میخوام مدلتون کنم ! چی!؟ من ؟ مدل شدن ؟ با تته پته گفتم : مطمئنین اشتباه نگرفتین ؟ آخه من ؟ یه قدم جلوتر اومد و گفت : من فکر کردم و به نظرم شما مناسب اینکار هستین. حالا قبول میکنید ؟ و در ضمن ، از لحاظ مالی هم خیلی به نفعتونه...مطمئن نبودم که بخوام انجامش بدم...اما وضع زندگیم اونقدر هم خوب نبود...باید پول بیشتری بدست میآوردم...پس گفتم : قبوله ! از کی باید شروع کنم و شرایط چیه ؟...شروع کرد به توضیح دادن کار و بعد رفت...الان من هم پول خوبی میگرفتم هم پیش اون بودم...اما ته قلبم راضی نبود !
.........
روز اول کارم پیشش...استرس ، استرس و استرس...یه لباس ساده پوشیده بودم و توی لابی مجتمعی که آدرسشو بهم داده بود نشسته بودم...خانمی سمتم اومد و اول به گوشیش نگاه کرد و بعد به من...احساس کردم داره یه چیزی رو چک میکنه...بعدش لبخند زد و گفت : خیلی خوش اومدین...دفتر طبقه بالاست...تا اونجا همراهیتون میکنم !....
ادامه دارد....
منو و تبلت سفارش رو برداشتم و پیش مشتری جدید رفتم...سرم پایین بود...همینجوری که منو رو میدادم دستش و سرم رو بالا میآوردم گفتم : خیلی خوش اومدین ، چی می...با دیدن چهرهی جذابی که داشت حرفم رو ناخودآگاه قطع کردم اما سریع به خودم مسلط شدم و گفتم : چی میل دارین ؟ نگاهشو از من گرفت و منو رو باز کرد...چند ثانیه منتظر موندم تا انتخاب کنه...بهم نگاه کرد و گفت : لطفا یه قهوه و کیک هویج....لبخند کوچیکی زدم و گفتم : حتما !...رفتم و سفارش رو به آشپزخونه دادم...
زمان گذشت...سفارش اون پسر آماده شد...واقعا دلم میخواست باهاش حرف بزنم اما خب...هم اون به نظر میرسید خیلی سطح بالا باشه و هم الان یکم ناجور میشد...سفارشش رو گذاشتم...:چیز دیگهای نیاز ندارید ؟ یکم میز رو بررسی کرد و بالاخره گفت : همه چی خوبه. فقط این سفارش رو همیشگی کنید...یعنی قرار بود بیشتر ببینمش؟ این یه فرصت عالی بود!با همون لبخندی که داشتم تعظیم کوچیکی کردم و رفتم
........
روز ها میگذشت ، اون هرروز به اینجا میومد و هرروزی که میگذشت لبخندمون به همدیگه پررنگتر میشد...لبخند من برای عشق ته قلبم بود..اما برای اون رو نمیدونم...مثل بقیه روزها سفارشش رو گرفتم و براش بردم...اما وقتی میخواست بره جلوم وایساد و گفت : خب...میشه چند لحظه باهم صحبت کنیم؟...میخواست درمورد چی صحبت کنه؟ در جوابش گفتم : بله...فقط لطفا توی اون پارک منتظرم باشید میام...به سمت پارک رفت و منم که کارم تموم شد به اونجا رفتم...یعنی اون چیزی رو میخواست بگه که من منتظرش بودم ؟...: خب چه کاری با من داشتین ؟ ابروهاش رو داد بالا و بعدش گفت : من یه پیشنهاد فوقالعاده و عالی براتون دارم. میخوام مدلتون کنم ! چی!؟ من ؟ مدل شدن ؟ با تته پته گفتم : مطمئنین اشتباه نگرفتین ؟ آخه من ؟ یه قدم جلوتر اومد و گفت : من فکر کردم و به نظرم شما مناسب اینکار هستین. حالا قبول میکنید ؟ و در ضمن ، از لحاظ مالی هم خیلی به نفعتونه...مطمئن نبودم که بخوام انجامش بدم...اما وضع زندگیم اونقدر هم خوب نبود...باید پول بیشتری بدست میآوردم...پس گفتم : قبوله ! از کی باید شروع کنم و شرایط چیه ؟...شروع کرد به توضیح دادن کار و بعد رفت...الان من هم پول خوبی میگرفتم هم پیش اون بودم...اما ته قلبم راضی نبود !
.........
روز اول کارم پیشش...استرس ، استرس و استرس...یه لباس ساده پوشیده بودم و توی لابی مجتمعی که آدرسشو بهم داده بود نشسته بودم...خانمی سمتم اومد و اول به گوشیش نگاه کرد و بعد به من...احساس کردم داره یه چیزی رو چک میکنه...بعدش لبخند زد و گفت : خیلی خوش اومدین...دفتر طبقه بالاست...تا اونجا همراهیتون میکنم !....
ادامه دارد....
۱۱.۲k
۱۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.