پارت ۲
دراکن: ما کجاییم؟
باجی: نمیدونم ولی اصلا حس خوبی ندارم
مایکی: من دوریاکی میخوام
مایکی: اونجا رو
اشاره به یه دوریاکی فروشی که تازه به اونجا تلپورت شده
مایکی: ععععرررر من میخوام کن چین حونم
دراکن: خیل خوب بریم
و باهم به سمت دوریاکی فروشی رفتن
دراکن: چی همش مجانیه
باجی: واقعا؟
مایکی: نام نام نام خیلی خوووبببههههه
چیفویو: نوش جان
مایکی: ممنون
میتسویا: چجوری یه دفعه.... اون
نویسنده: ام این یه دنیایه اولیه اس که فقط از تصورات شماست اینجا هیچی نیست ولی شما هرچی بخواین تلپورت میشه البته هر چیزی که بخواید باید اشیاء باشه
باجی: پس من یه کافه میخوام
کارگردان: بفرما
ظاهر شدن کافه
باجی: ای جان
بعد باجی به سرعت دست چیفویو رو میگیره
باجی: بیا بریم کافه مجانی
چیفویو: حالا چرا الان
باجی: چون هم مفته هم میشه بیست و چهارمین قرارمون
همه به جز کازوتورا و چیفویو و باجی حتی نویسنده و کارگردان : چچچچییییی؟؟؟؟؟؟
کازوتورا: ارع و من توی بیستا از قرارشون بودم البته چیفویو توی چهار تا از قرار های منو باجی نبوده
همه به جز چیفویو و باجی و کازوتورا: وات ده فا......ک
نویسنده: پرهام
باجی: بیا بریم دیگه کازوتورا
(و هر سه دوست....(البته اینا پارتنرن ولی دیگه حالا
باهم دیگه به سوی کافه رفتن و بعد از یک ساعت برگشتن
کارگردان: خب دیگه بسه باید کارمون رو شروع کنیم
نویسنده یه بشکن میزنه و دوباره همون اتفاق می افته
دراکن: ای بابا
پایان این پارت
کامنت، لایک، حمایت
باجی: نمیدونم ولی اصلا حس خوبی ندارم
مایکی: من دوریاکی میخوام
مایکی: اونجا رو
اشاره به یه دوریاکی فروشی که تازه به اونجا تلپورت شده
مایکی: ععععرررر من میخوام کن چین حونم
دراکن: خیل خوب بریم
و باهم به سمت دوریاکی فروشی رفتن
دراکن: چی همش مجانیه
باجی: واقعا؟
مایکی: نام نام نام خیلی خوووبببههههه
چیفویو: نوش جان
مایکی: ممنون
میتسویا: چجوری یه دفعه.... اون
نویسنده: ام این یه دنیایه اولیه اس که فقط از تصورات شماست اینجا هیچی نیست ولی شما هرچی بخواین تلپورت میشه البته هر چیزی که بخواید باید اشیاء باشه
باجی: پس من یه کافه میخوام
کارگردان: بفرما
ظاهر شدن کافه
باجی: ای جان
بعد باجی به سرعت دست چیفویو رو میگیره
باجی: بیا بریم کافه مجانی
چیفویو: حالا چرا الان
باجی: چون هم مفته هم میشه بیست و چهارمین قرارمون
همه به جز کازوتورا و چیفویو و باجی حتی نویسنده و کارگردان : چچچچییییی؟؟؟؟؟؟
کازوتورا: ارع و من توی بیستا از قرارشون بودم البته چیفویو توی چهار تا از قرار های منو باجی نبوده
همه به جز چیفویو و باجی و کازوتورا: وات ده فا......ک
نویسنده: پرهام
باجی: بیا بریم دیگه کازوتورا
(و هر سه دوست....(البته اینا پارتنرن ولی دیگه حالا
باهم دیگه به سوی کافه رفتن و بعد از یک ساعت برگشتن
کارگردان: خب دیگه بسه باید کارمون رو شروع کنیم
نویسنده یه بشکن میزنه و دوباره همون اتفاق می افته
دراکن: ای بابا
پایان این پارت
کامنت، لایک، حمایت
۴.۱k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.