تکپارتی کوکی (غمگین)
تکپارتی کوکی (غمگین)
کوکی
امروز سالگرد ازدواج منو ات است میخوام سوپرایزش کنم.
رفتم قنادی و کیک سفارش دادم .یه دسته گل رز هلندی قرمز گرفتم .
ات تا شب نمیومد پس وقت داشتم .
میخوام خودم آشپزی کنم .
شروع کردم به آشپزی و غذای مورد علاقه ات رو درست کردم . وقتی که غذا پخت . زیرشو خاموش کردم .رفتم کیکی که سفارش داده بودم رو گرفتم.
کیکی که سفارش داده بودم شکلاتی بود چون ات عاشق شکلات بود . حساب کردم و رفتم خونه .
کیک و گذاشتم یخچال .
ساعت و نگاه کردم ساعت ۶:۳۰بود ات ساعت ۸ میاد .
پس وقت کم داشتم برای آماده شدن.
رفتم حموم بعد از نیم ساعت اومدم بیرون .
رفتم طرف کمد لباسام.
یه پیرهن سفید با یه شلوار سیاه انتخاب کردم .
کراواتمو بستم.
موهامو خشک کردم.
ساعتمو انداختمو عطری که ات برام خریده بودو زدم .
♡اوفففف عجب چیزی شدم ...ژذاب کی بودم من اخه مادر. ات غش نکنه خوبه با این شوعر جذابش 😎
(فرزندم فقط ات نیست میلیون میلیون ارمی غش میکنن)
رفتم بیرون ساعتو نگاه کردم نیم ساعت مونده بود تا ات بیاد . رفتم میزو چیدم .
(پرش زمانی)
یه آهنگ ملایم گذاشتم و چراغارو خاموش کردم .
درباز شد صدای ات اومد
☆کوکی کجایی ؟؟کوکی
چراغارو روشن کردمو بلند گفتم:
♡سوپرایز
"ات"
ساعتو نگاه کردم ۷ بود باید برم خونه .
داشتم میرفتم خونه که قلبم درد گرفت . دستمو گذاشتم رو سینه ام نفس عمیق کشیدم یه ذره که بهتر شدم حرکت کردم سمت خونه .
امروز از صبح حالم بد بود .
رسیدم خونه نباید کوکی متوجه چیزی میشد آخه امروز سالگرد ازدوجمون بود نمیخواستم ناراحت بشه .
کادو برای کوکی یه ساعت رولکس گرفته بودم .
رفتم خونه .درو باز کردم چراغا خاموش بود صدای اهنگ میومد کوکی رو صدا کردم .
☆کوکی ؟کجایی کوکی
یهو چراغا روشن شدو صدای کوکی اومد .
♡سوپرایز
برگشتم طرفش . انقد خوشگل شده بود که نمی تونستم چشم بردارم ازش .
☆کو..کوکی
یهو جعبه از دستم افتاد حالم بد شد دستمو گذاشتم رو سینه ام خم شدم . کوکی اومد طرفم.
چشام داشت بسته میشد . بعد از چن ثانیه چشام بسته شدو دیگه هیچی نفهمیدم.
"کوکی "
جعبهای که دست ات بود افتاد زمین دستشو گذاشت رو سینه اش زود رفتم سمتش چشاش داشت بسته میشد . چشاش بسته شد صداش کردم.
♡ات ات خوبی چشاتو باز کن
باید بریم بیمارستان ات بیماری قلبی داشت
سریع ات رو بردم گذاشتم تو ماشین. سریع حرکت کردم طرف بیمارستان.
رسیدم بیمارستان. ات رو بغل کردم و رفتم پذیرش
♡خانم کمکم کنید زنم حالش بد شده
£ببرینش بزارین رو تخت
گذاشتمش رو تخت .
چن نفر اومدن ات رو بردن اتاق عمل .
یه خانمه اومد .
*آقا ببخشید باید اینجارو امضا کنین تا عمل انجام شه.
بدون معطلی امضا کردم.
"۳ساعت بعد"
دکتر اومد بیرون سریع رفتم طرفش .
کوکی
امروز سالگرد ازدواج منو ات است میخوام سوپرایزش کنم.
رفتم قنادی و کیک سفارش دادم .یه دسته گل رز هلندی قرمز گرفتم .
ات تا شب نمیومد پس وقت داشتم .
میخوام خودم آشپزی کنم .
شروع کردم به آشپزی و غذای مورد علاقه ات رو درست کردم . وقتی که غذا پخت . زیرشو خاموش کردم .رفتم کیکی که سفارش داده بودم رو گرفتم.
کیکی که سفارش داده بودم شکلاتی بود چون ات عاشق شکلات بود . حساب کردم و رفتم خونه .
کیک و گذاشتم یخچال .
ساعت و نگاه کردم ساعت ۶:۳۰بود ات ساعت ۸ میاد .
پس وقت کم داشتم برای آماده شدن.
رفتم حموم بعد از نیم ساعت اومدم بیرون .
رفتم طرف کمد لباسام.
یه پیرهن سفید با یه شلوار سیاه انتخاب کردم .
کراواتمو بستم.
موهامو خشک کردم.
ساعتمو انداختمو عطری که ات برام خریده بودو زدم .
♡اوفففف عجب چیزی شدم ...ژذاب کی بودم من اخه مادر. ات غش نکنه خوبه با این شوعر جذابش 😎
(فرزندم فقط ات نیست میلیون میلیون ارمی غش میکنن)
رفتم بیرون ساعتو نگاه کردم نیم ساعت مونده بود تا ات بیاد . رفتم میزو چیدم .
(پرش زمانی)
یه آهنگ ملایم گذاشتم و چراغارو خاموش کردم .
درباز شد صدای ات اومد
☆کوکی کجایی ؟؟کوکی
چراغارو روشن کردمو بلند گفتم:
♡سوپرایز
"ات"
ساعتو نگاه کردم ۷ بود باید برم خونه .
داشتم میرفتم خونه که قلبم درد گرفت . دستمو گذاشتم رو سینه ام نفس عمیق کشیدم یه ذره که بهتر شدم حرکت کردم سمت خونه .
امروز از صبح حالم بد بود .
رسیدم خونه نباید کوکی متوجه چیزی میشد آخه امروز سالگرد ازدوجمون بود نمیخواستم ناراحت بشه .
کادو برای کوکی یه ساعت رولکس گرفته بودم .
رفتم خونه .درو باز کردم چراغا خاموش بود صدای اهنگ میومد کوکی رو صدا کردم .
☆کوکی ؟کجایی کوکی
یهو چراغا روشن شدو صدای کوکی اومد .
♡سوپرایز
برگشتم طرفش . انقد خوشگل شده بود که نمی تونستم چشم بردارم ازش .
☆کو..کوکی
یهو جعبه از دستم افتاد حالم بد شد دستمو گذاشتم رو سینه ام خم شدم . کوکی اومد طرفم.
چشام داشت بسته میشد . بعد از چن ثانیه چشام بسته شدو دیگه هیچی نفهمیدم.
"کوکی "
جعبهای که دست ات بود افتاد زمین دستشو گذاشت رو سینه اش زود رفتم سمتش چشاش داشت بسته میشد . چشاش بسته شد صداش کردم.
♡ات ات خوبی چشاتو باز کن
باید بریم بیمارستان ات بیماری قلبی داشت
سریع ات رو بردم گذاشتم تو ماشین. سریع حرکت کردم طرف بیمارستان.
رسیدم بیمارستان. ات رو بغل کردم و رفتم پذیرش
♡خانم کمکم کنید زنم حالش بد شده
£ببرینش بزارین رو تخت
گذاشتمش رو تخت .
چن نفر اومدن ات رو بردن اتاق عمل .
یه خانمه اومد .
*آقا ببخشید باید اینجارو امضا کنین تا عمل انجام شه.
بدون معطلی امضا کردم.
"۳ساعت بعد"
دکتر اومد بیرون سریع رفتم طرفش .
۱۱.۲k
۲۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.