فیک شوگا ( عشق ممنوعه ی من ) پارت 6
بعد ازنگ خونه با سو رفتیم خونه هامون .در خونه رو باز کردم و رفتم داخل
مامانم گفت:سلام امروز چطور بود؟
گفتم:مامان عالی بود تروخدا ازم خیلی سوال نپرس که اصلا حوصله ندارممم
گفت:نچ نچ نچ مثلا بچه بزرگ کردم میگه باهام حرف نزن :/
داشتم میرفتم بالا و اهمیتی به حرفش ندادم...خونه جدیدمون زیاد بزرگ و شیک نبود اما مثل بقیه خونه ها دو طبقه بود.رفتم تو اتاقم لباسامو عوض کردم و ولو شدم روتخت گوشیمو برداشتم به سو پیام دادم گفتم: هی دختر واسه فردا مشکلی که نداری؟
گفت :نه خدا لعنتت کنه به مامانم گفتم بعد مدرسه کلاس جدید گذاشتن امسال مجبرم بمونم
گفتم :دمت گردم مزسی:)
(فردا)
لباسای مدرسمو پوشیدم ورفتم پایین به مامانم گفتم :مامان بعد مدرسه میخوام با دوستم برم بیرون اشکالی که نداره
گفت ا:گه میشناسیشون نه اشکالی نداره
گفتم:مرسی مامان خوشگلم.... خدافظ...
منتظر پارت بعدی باشید:)
مامانم گفت:سلام امروز چطور بود؟
گفتم:مامان عالی بود تروخدا ازم خیلی سوال نپرس که اصلا حوصله ندارممم
گفت:نچ نچ نچ مثلا بچه بزرگ کردم میگه باهام حرف نزن :/
داشتم میرفتم بالا و اهمیتی به حرفش ندادم...خونه جدیدمون زیاد بزرگ و شیک نبود اما مثل بقیه خونه ها دو طبقه بود.رفتم تو اتاقم لباسامو عوض کردم و ولو شدم روتخت گوشیمو برداشتم به سو پیام دادم گفتم: هی دختر واسه فردا مشکلی که نداری؟
گفت :نه خدا لعنتت کنه به مامانم گفتم بعد مدرسه کلاس جدید گذاشتن امسال مجبرم بمونم
گفتم :دمت گردم مزسی:)
(فردا)
لباسای مدرسمو پوشیدم ورفتم پایین به مامانم گفتم :مامان بعد مدرسه میخوام با دوستم برم بیرون اشکالی که نداره
گفت ا:گه میشناسیشون نه اشکالی نداره
گفتم:مرسی مامان خوشگلم.... خدافظ...
منتظر پارت بعدی باشید:)
۸۹۷
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.