♡شروع مجدد پارت۶♡
دینگ دینگ:
بابا بیاین رفتیم درو باز کریم اول خانواده ی تنتوس اومدن و سلام کردم و بعد به زور به تیهونگ دست دادم و لبخند زدم و و بدون لبخند (چون واقعا نمیتونستم ) دست دادم و سلام کردم رفتیم نشستیم و همه باهم حرف میزدن که مامانا رفتن که باهم مامانم دکور جدید و بهشون نشون بده که بابام و بابای جانگ کوک گفتن بریم سر اصل مطلب من و جانگ کوک : اصل مطلب تهیونگ و میا : کدوم اصل مطلب و همه زدن زیر خنده و بابای کوک شروع کرد: خوب من و باباهای شما باهم فامیلیم ولی فامیلای خیلی خیلی خیلی دور در حدی که اسم نداره ولی یک پدر یکی از اغواممون که همه ی ماهارو بهم وصل میکرد یعنی اگه اون نبود ما باهم فامیل نمیشدیم تصمیم گرفت میگرفت که کی با کی ازدواج کنه ات : حتما درباره ی من و میا هم گفته بابای کوک: اره و خوب ات با جانگ کوک و تهیونگ با میا من و جانگ کوک و تهیونگ و میا یک صدا باهم: نههههههههههههه بابای من : ات این یک میراث و شما ها حق ندارین بزنین زیرش و پس فردا باید باهم عقد کنین من که دیگه نمیتونستم چیزی بگم رفتم تو اتاق و گریه میکردم ک میگفتم: خدایا من میخوام عاشق بشم مگع من چه گناهی کردم هان که صدای در اومد من: کیه کوکی : منم ات: برو چرا اومدی کوکی : در باز کن تا بگم درو باز کردم و یک نامه داد دستم :ببین دختر جون فکر نکن منم از ازدواج با تو خوشم میاد ولی الان باید همو ببوسیم چون دارن مارو نگاه میکنن و من الان یک چیزی میگم که انگار تو نامه همینو نوشته بودم و توهم بعد حرف من میگی اره 🌹بیرون از نامه🌹 کوکی : چون ما برای اولین بار همو تو مدرسه دیدیم و من روم نمی شد که به تو این و بگم و به خاطر همین این و تو نامه نوتشم به من اجازه این کارو میدی ات: اولش میخواستم زایش کنم و بگم نه ولی به خاطر بابام گفتم اره و اومد نزدیکم و لباش گذاشت رو لبام و مک میزد و با صدا میبوسید
ذهن کوک:
با اینکه ازش بدم میاد ولی دلم نمیخواد از لباش دل بکنم خیلی خوش مزس
ذهن ات:
وایی لباش داره دلم و به اتیش میکشه ولی ته ات نه تو نباید عاشقش بشی فمیدی دختر که یهو کوک محکم زدم به دیوارو یک صدای درنگی اومد من : ایی پشتم کوکی : میخواستم محکم بزنمت به دیوار که فکر کنن ما میخوایم س'ک'س کنیم و اون صدای تق از خاموش شدن دوربین بود من : اهان کوکی : خوب یک قلمو و یک ابرنک به من بده ات: مگه من بچم که همچین چیزایی داشته باشم کوکی : حالا چی کار کینم من: چرا اون وقت کوکی: چون هر وقت مامان بابام س 'ک 'س میکردن بابام رو گردن مامانم کیس مارک میزاشت و تو باید بعد اینکه از اینجا رفتیم بیورن یک لباس لقه اسکی به پوشی ک بعدش شب مامانت یا بابات مطمئن باش میان نگاه میکنن ببین واقعا کیس مارک گذاشتم روت یا نه
بابا بیاین رفتیم درو باز کریم اول خانواده ی تنتوس اومدن و سلام کردم و بعد به زور به تیهونگ دست دادم و لبخند زدم و و بدون لبخند (چون واقعا نمیتونستم ) دست دادم و سلام کردم رفتیم نشستیم و همه باهم حرف میزدن که مامانا رفتن که باهم مامانم دکور جدید و بهشون نشون بده که بابام و بابای جانگ کوک گفتن بریم سر اصل مطلب من و جانگ کوک : اصل مطلب تهیونگ و میا : کدوم اصل مطلب و همه زدن زیر خنده و بابای کوک شروع کرد: خوب من و باباهای شما باهم فامیلیم ولی فامیلای خیلی خیلی خیلی دور در حدی که اسم نداره ولی یک پدر یکی از اغواممون که همه ی ماهارو بهم وصل میکرد یعنی اگه اون نبود ما باهم فامیل نمیشدیم تصمیم گرفت میگرفت که کی با کی ازدواج کنه ات : حتما درباره ی من و میا هم گفته بابای کوک: اره و خوب ات با جانگ کوک و تهیونگ با میا من و جانگ کوک و تهیونگ و میا یک صدا باهم: نههههههههههههه بابای من : ات این یک میراث و شما ها حق ندارین بزنین زیرش و پس فردا باید باهم عقد کنین من که دیگه نمیتونستم چیزی بگم رفتم تو اتاق و گریه میکردم ک میگفتم: خدایا من میخوام عاشق بشم مگع من چه گناهی کردم هان که صدای در اومد من: کیه کوکی : منم ات: برو چرا اومدی کوکی : در باز کن تا بگم درو باز کردم و یک نامه داد دستم :ببین دختر جون فکر نکن منم از ازدواج با تو خوشم میاد ولی الان باید همو ببوسیم چون دارن مارو نگاه میکنن و من الان یک چیزی میگم که انگار تو نامه همینو نوشته بودم و توهم بعد حرف من میگی اره 🌹بیرون از نامه🌹 کوکی : چون ما برای اولین بار همو تو مدرسه دیدیم و من روم نمی شد که به تو این و بگم و به خاطر همین این و تو نامه نوتشم به من اجازه این کارو میدی ات: اولش میخواستم زایش کنم و بگم نه ولی به خاطر بابام گفتم اره و اومد نزدیکم و لباش گذاشت رو لبام و مک میزد و با صدا میبوسید
ذهن کوک:
با اینکه ازش بدم میاد ولی دلم نمیخواد از لباش دل بکنم خیلی خوش مزس
ذهن ات:
وایی لباش داره دلم و به اتیش میکشه ولی ته ات نه تو نباید عاشقش بشی فمیدی دختر که یهو کوک محکم زدم به دیوارو یک صدای درنگی اومد من : ایی پشتم کوکی : میخواستم محکم بزنمت به دیوار که فکر کنن ما میخوایم س'ک'س کنیم و اون صدای تق از خاموش شدن دوربین بود من : اهان کوکی : خوب یک قلمو و یک ابرنک به من بده ات: مگه من بچم که همچین چیزایی داشته باشم کوکی : حالا چی کار کینم من: چرا اون وقت کوکی: چون هر وقت مامان بابام س 'ک 'س میکردن بابام رو گردن مامانم کیس مارک میزاشت و تو باید بعد اینکه از اینجا رفتیم بیورن یک لباس لقه اسکی به پوشی ک بعدش شب مامانت یا بابات مطمئن باش میان نگاه میکنن ببین واقعا کیس مارک گذاشتم روت یا نه
۱۲.۶k
۱۹ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.