پارتی هشت نفره p⁴³ 😑😠
تهیونگ رو بردم پایین در زدم ... شوگا در باز کرد
شوگا: یا پی دی نیم .....داره میازئه
ا.ت: اینم پنج قلو
معمولا از این جمله های برلی توصیف حال استفاده میکردیم...
شوگا: حالا چیکار کنیم..
ا.ت: همون کاری که تو بعد از عملیات با من میکردی..( میکشمت)
شوگا: باشه...
ا.ت: تو بروو
شوگا: نه ....از نظر من تو برو...من خودم میدونم چیکار کنم...
ا.ت: اوکی
ویو شوگا
تهیونگ رو گذاشتم روی تخت و لباس سبک مثل شلوارک و پیرهن تنش کردم...
تهیونگ: شوگاااا...آییییی
شوگا: الان نجاتت میدم رفیق
تهینگ رو دراز کردم روی تخت بعد نشستم روی پاهاش...لباس رو بالا زدم و با دوتا دستم کمرش و گرفتم و ماساژ دادم دردش کم کم داشت میخوابید
بعد رو به تختش کردم نشستم روی پاهاش و دوباره کمرش و ماساژ دادم ...دیگه دردش خوابید همینطور خودش....(هی هی روزگار)
رفتم بیرون از اتاق....دیدم که ا.ت هم خسته و کوفته خوابیده نخواستم بغلش کنم...رفتم یه ملافه آوورد و کشیدم روش ......
هیییی مردیم از خوشی 😑😑
شوگا: یا پی دی نیم .....داره میازئه
ا.ت: اینم پنج قلو
معمولا از این جمله های برلی توصیف حال استفاده میکردیم...
شوگا: حالا چیکار کنیم..
ا.ت: همون کاری که تو بعد از عملیات با من میکردی..( میکشمت)
شوگا: باشه...
ا.ت: تو بروو
شوگا: نه ....از نظر من تو برو...من خودم میدونم چیکار کنم...
ا.ت: اوکی
ویو شوگا
تهیونگ رو گذاشتم روی تخت و لباس سبک مثل شلوارک و پیرهن تنش کردم...
تهیونگ: شوگاااا...آییییی
شوگا: الان نجاتت میدم رفیق
تهینگ رو دراز کردم روی تخت بعد نشستم روی پاهاش...لباس رو بالا زدم و با دوتا دستم کمرش و گرفتم و ماساژ دادم دردش کم کم داشت میخوابید
بعد رو به تختش کردم نشستم روی پاهاش و دوباره کمرش و ماساژ دادم ...دیگه دردش خوابید همینطور خودش....(هی هی روزگار)
رفتم بیرون از اتاق....دیدم که ا.ت هم خسته و کوفته خوابیده نخواستم بغلش کنم...رفتم یه ملافه آوورد و کشیدم روش ......
هیییی مردیم از خوشی 😑😑
۳.۴k
۲۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.