22 ℳ𝒶𝓇𝓇𝒾𝒶ℊℯ."ℳ𝒶𝓃𝒹𝒶𝓉ℴ𝓇𝒴
بریم ادامه فیک
صبحانه رو خوردیم تموم شد که دیدم سجین بدو بدو رفت توی اتاق راستش من حرف های اون روز سجین و آقای لی رو شنیدم
فلش بک
سجین= مامان بابام همدیگرو دوست دارن میخوام نقشه بشم که اونا بهم دیگه بگن همدیگرو دوست دارن ولی به کمک شما نیاز دارم
بعداز اینکه سجین با تلفن حرف زد من منم از اونجا رفتم توی اتاق تا ساعت بردارم که ا.ت رو اونجوری دیدم بعد به بهونه شرکت که جلسه دارم رفتم بیرون تا منتظر بمونم که سجین از خونه بیاد بیرون بعداز نیم ساعت سجین اومد بیرون که دیدم داره طرف پارک میره
یونگی= کجا میری
افتادم دنبالش که دیدم با ی مدیر کت و شلواری داره حرف میزنه نزدیک تر شدم از پشت که متوجه من نشن
سجین= خوب آقای لی همون طور که پشت تلفن گفتم من میخوان کاری کنم مامان بابام بهم دیگه بگن همدیگرو دوست دارن ولی نمیدونم چجوری این کارو کنم
آقای لی= خوب سجین جان ما میتونیم ی کاری کنیم میتونی تو ی این چند وقت من ی مدت بیام خونه شما تا بتونم به مامانت نزدیک بشم که اونجوری بابات حرصش در بیاد و اعتراف کنه به مامانت ولی سجین جان اونا چجوری عاشق هم نیستن
سجین= اینو نمیدونم ولی میدونم همدیگرو دوست دارن
یونگی= پس نقشتون اینه ی سجین کلک
آروم از کنارشون رد شدم و به شرکت رفتم شب که برگشتم سجین دروغ گفته بود
پایان فلش بک
از پله ها رفتم بالا که دیدم سجین دوباره داره با تلفن حرف میزنه به در نزدیک شدم تا راحت تر بشنوم
سجین= آقای لی کی میآید اینجا باشه پس پس فردا شمارو میبینم تا اون موقع منم با مامان بابام حرف میزنم
وارد اتاق شدم که سجین سری گوشی رو قطع کرد
یونگی= پسرم با کی حرف میزدی
سجین= هیچ کس داشتم بازی میکردم
یونگی= پس بازی میکردی پس آقای لی کیه
سجین= آقای لی نمیدونم کیه بابا ببخشید من خوابم میاد
یونگی= سجین
سجین= اع باشه بابا میگم
یونگی= میشنوم
سجین= خوب آقای لی یکی از دوستای منه که اون زمان خالم منو اذیت میکرد ولی اون به من کمک میکرد
یونگی= خوب
سجین= خوب من فهمیدم میتونم با کمک اون تو مامان. رو بهم برسونم
یونگی= سجین جان نیلز نیست این کارو کنی مامانت منو دوست نداره
سجین= کی گفته مامان تورو دوست نداره
یونگی= چی
سجین= مامان تورو دوست داره پس فکر کردی چرا اون روز من از تو پرسیدم مامان رو دست داری
زمانی کا سجین اینو گفت ی نوری توی دلم روشن شد که ا.ت منو دوست داره
یوتگی= یعنی مامانت منو دوست داره
سجین = آره
خوب بچه ها اینم از فیک امروز امید وارم خوشتون بیاد
صبحانه رو خوردیم تموم شد که دیدم سجین بدو بدو رفت توی اتاق راستش من حرف های اون روز سجین و آقای لی رو شنیدم
فلش بک
سجین= مامان بابام همدیگرو دوست دارن میخوام نقشه بشم که اونا بهم دیگه بگن همدیگرو دوست دارن ولی به کمک شما نیاز دارم
بعداز اینکه سجین با تلفن حرف زد من منم از اونجا رفتم توی اتاق تا ساعت بردارم که ا.ت رو اونجوری دیدم بعد به بهونه شرکت که جلسه دارم رفتم بیرون تا منتظر بمونم که سجین از خونه بیاد بیرون بعداز نیم ساعت سجین اومد بیرون که دیدم داره طرف پارک میره
یونگی= کجا میری
افتادم دنبالش که دیدم با ی مدیر کت و شلواری داره حرف میزنه نزدیک تر شدم از پشت که متوجه من نشن
سجین= خوب آقای لی همون طور که پشت تلفن گفتم من میخوان کاری کنم مامان بابام بهم دیگه بگن همدیگرو دوست دارن ولی نمیدونم چجوری این کارو کنم
آقای لی= خوب سجین جان ما میتونیم ی کاری کنیم میتونی تو ی این چند وقت من ی مدت بیام خونه شما تا بتونم به مامانت نزدیک بشم که اونجوری بابات حرصش در بیاد و اعتراف کنه به مامانت ولی سجین جان اونا چجوری عاشق هم نیستن
سجین= اینو نمیدونم ولی میدونم همدیگرو دوست دارن
یونگی= پس نقشتون اینه ی سجین کلک
آروم از کنارشون رد شدم و به شرکت رفتم شب که برگشتم سجین دروغ گفته بود
پایان فلش بک
از پله ها رفتم بالا که دیدم سجین دوباره داره با تلفن حرف میزنه به در نزدیک شدم تا راحت تر بشنوم
سجین= آقای لی کی میآید اینجا باشه پس پس فردا شمارو میبینم تا اون موقع منم با مامان بابام حرف میزنم
وارد اتاق شدم که سجین سری گوشی رو قطع کرد
یونگی= پسرم با کی حرف میزدی
سجین= هیچ کس داشتم بازی میکردم
یونگی= پس بازی میکردی پس آقای لی کیه
سجین= آقای لی نمیدونم کیه بابا ببخشید من خوابم میاد
یونگی= سجین
سجین= اع باشه بابا میگم
یونگی= میشنوم
سجین= خوب آقای لی یکی از دوستای منه که اون زمان خالم منو اذیت میکرد ولی اون به من کمک میکرد
یونگی= خوب
سجین= خوب من فهمیدم میتونم با کمک اون تو مامان. رو بهم برسونم
یونگی= سجین جان نیلز نیست این کارو کنی مامانت منو دوست نداره
سجین= کی گفته مامان تورو دوست نداره
یونگی= چی
سجین= مامان تورو دوست داره پس فکر کردی چرا اون روز من از تو پرسیدم مامان رو دست داری
زمانی کا سجین اینو گفت ی نوری توی دلم روشن شد که ا.ت منو دوست داره
یوتگی= یعنی مامانت منو دوست داره
سجین = آره
خوب بچه ها اینم از فیک امروز امید وارم خوشتون بیاد
۸.۱k
۱۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.