"پروانه خونی من"
"پروانه خونی من"
پارت 32
ویو ا/ت
که چه شکلی بود...سریع دستم رو روی دستگیره در گذاشتمو به سمت پایین فشار دادم همینجوری چشام رو هم بستم درو که باز کردم با چشم های بسته وارده اتاق شدم درو بستم چشامو باز کردم.
باورم نمیشد همون شکلی بود با اینکه پنج سال دست نخورده بود اما برای من ی چیزه جدید بود کاملا یادم رفته بود...خیلی با ذوق سمت کمد لباسام رفتم در کند رو باز کردم ی لباس بود که با جونگکوک ست خریده بودیم و من خیلی دوسش داشتم هیچکس از این لباس خبر نداشت فقط منو جونگکوک میدونستیم حتی پدر و مادر هم نمیدونستن.
(نکته: مادر یا پدر...همون مادر و پدر کوک هستن که ا/ت میگه مادر یا پدر)
در کمد رو بستم و رفتم سمت وسایل هام...
نیم ساعتی فقط داشتم اتاقم رو میدیم.
موقعی که از اینجا رفتم هیچی با خودم نبرده بودم و خیلی دلم برای وسایل هام تنگ شده بود..
دیگه خسته شدم رفتم حموم ی دوش 10 مینی گرفتمو اومدم بیرون لباسامو پوشیدمو روی تخت دراز کشیدم پتو روی خودم کشیدمو چشمامو بستم خیلی خوابم میومد انگار پنج سال بود نخوابیده بودم اینجا ی حس ارامشی بهم میده اینجا مثل خونه خودم میمونه و ازادم مثل توی خونه جونگ سو زندانی نیستم...
دیگه کمکم خوابم برد.
از خواب بیدار شدم ساعتو نگا کردم 4 ساعت خوابیده بودم پشمام رفتم صورتمو اب زدم رفتم بیرون که مادر رو دیدم
م/کوک:به به بالاخره بیدار شدین ساعت خواب*خنده*
خجالت کشیدم رفتم سمتش بهش تعظیم کردمو گفتم:
ا/ت: ببخشید خیلی خسته بودم
م/کوک: نه عیبی نداره بیا بشین*اشاره کرد به مبل*
ا/ت رفت نشست*
م/کوک: دیگه به من احتیاح نیست تعظیم کنی دیگه تعظیم نکن*لبخند*
ا/ت: اخه...
م/کوک: اخه نداره دیگه
ا/ت: چشم سعیمو میکنم
م/کوک: افرین
ادامه دارد...
پارت 32
ویو ا/ت
که چه شکلی بود...سریع دستم رو روی دستگیره در گذاشتمو به سمت پایین فشار دادم همینجوری چشام رو هم بستم درو که باز کردم با چشم های بسته وارده اتاق شدم درو بستم چشامو باز کردم.
باورم نمیشد همون شکلی بود با اینکه پنج سال دست نخورده بود اما برای من ی چیزه جدید بود کاملا یادم رفته بود...خیلی با ذوق سمت کمد لباسام رفتم در کند رو باز کردم ی لباس بود که با جونگکوک ست خریده بودیم و من خیلی دوسش داشتم هیچکس از این لباس خبر نداشت فقط منو جونگکوک میدونستیم حتی پدر و مادر هم نمیدونستن.
(نکته: مادر یا پدر...همون مادر و پدر کوک هستن که ا/ت میگه مادر یا پدر)
در کمد رو بستم و رفتم سمت وسایل هام...
نیم ساعتی فقط داشتم اتاقم رو میدیم.
موقعی که از اینجا رفتم هیچی با خودم نبرده بودم و خیلی دلم برای وسایل هام تنگ شده بود..
دیگه خسته شدم رفتم حموم ی دوش 10 مینی گرفتمو اومدم بیرون لباسامو پوشیدمو روی تخت دراز کشیدم پتو روی خودم کشیدمو چشمامو بستم خیلی خوابم میومد انگار پنج سال بود نخوابیده بودم اینجا ی حس ارامشی بهم میده اینجا مثل خونه خودم میمونه و ازادم مثل توی خونه جونگ سو زندانی نیستم...
دیگه کمکم خوابم برد.
از خواب بیدار شدم ساعتو نگا کردم 4 ساعت خوابیده بودم پشمام رفتم صورتمو اب زدم رفتم بیرون که مادر رو دیدم
م/کوک:به به بالاخره بیدار شدین ساعت خواب*خنده*
خجالت کشیدم رفتم سمتش بهش تعظیم کردمو گفتم:
ا/ت: ببخشید خیلی خسته بودم
م/کوک: نه عیبی نداره بیا بشین*اشاره کرد به مبل*
ا/ت رفت نشست*
م/کوک: دیگه به من احتیاح نیست تعظیم کنی دیگه تعظیم نکن*لبخند*
ا/ت: اخه...
م/کوک: اخه نداره دیگه
ا/ت: چشم سعیمو میکنم
م/کوک: افرین
ادامه دارد...
۴۲۸
۲۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.