My stepdad or My love?!
My stepdad or My love?!
p⁴
چمدون رو گوشه دیوار گذاشت سمت شومینه رفت تا روشنش کنه، در همین حین ا.ت روی کاناپه توی اتاق نشیمن نشست و به جونگکوک خیره شد و سوالی که ذهنش رو مشغول کرده بود پرسید...
ا.ت:بنظرت کار پدرمه؟!
جونگکوک با سوال ا.ت لحظه مکث کرد، پدر ا.ت جزو بزرگترین دشمن های جونگکوک بود و شروع این دشمنی از وقتی شروع شد که جونگکوک سرپرستی ا.ت رو به عهده گرفت
جونگکوک:به احتمال زیاد...
جونگکوک همونطور که به کارش ادامه میداد با صدای آرومی جواب ا.ت رو داد
ا.ت:چرا؟ اون منو تو بدترین شرایطم تنها گذاشت و ترکم کرد، وقتی مادرم بخاطر شغل کثیفش کشته شد وقتی فقط پنج سالم بود منو ترکم کرد و انداخت گوشه پرورشگاه...
ا.ت بخاطر بغض دیگه نتونست ادامه بده ناخودآگاه اشکاش شروع به ریختن کرد، جونگکوک تمام مدت به حرفای غمناک ا.ت گوش میداد با دیدن بغض و گریه ا.ت بلند شد و کنارش روی کاناپه نشست و ا.ت رو تو بغلش کشید...
جونگکوک:میشه ازت خواهش کنم گریه نکنی؟!خودت که میدونی چقدر ناراحت میشم وقتی گریهات رو میبینم...
ا.ت: بدترین بلا هارو تو سن کم سرم آورده، چرا بیخیال من نمیشه چرا راحتم نمیذاره؟*همچنان گریه میکرد*
جونگکوک:پدرت نمیخواست نفر بعدی تو باشی، نمیخواست بعد از مادرت تورو از دست بده، ولی وقتی فهمید من تورو به سرپرستی گرفتم وقتی دید که تو شدی عزیزکرده من و همه فهمیدن که مهم ترین دارایی جئون جونگکوک تو هستی و هیچکس جرأت نزدیک شدن بهت رو نداره متوجه شد تو چقدر مهمی، وقتی فهمید که اون توانایی نگهداری از تورو نداشت ولی من هم تورو از کسی پنهان نکردم، هم ازت محافظت کردم و حتی کسی جرأت نداره بهت نزدیک بشه چون میدونه با من طرف میشه میخواد تورو برگردونه پیش خودش...
ا.ت نذاشت حرف جونگکوک تموم بشه بلافاصله با چشمای اشکی و صدای گرفته گفت...
ا.ت:نمیخوام...نمیخوام برگردم، من میخوام پیش تو بمونم...
امیدوارم دوسش داشته باشید 💜
حمایت یادتون نره ✨
#بی_تی_اس #بنگتن #آرمی #فیک #سناریو #جونگکوک
p⁴
چمدون رو گوشه دیوار گذاشت سمت شومینه رفت تا روشنش کنه، در همین حین ا.ت روی کاناپه توی اتاق نشیمن نشست و به جونگکوک خیره شد و سوالی که ذهنش رو مشغول کرده بود پرسید...
ا.ت:بنظرت کار پدرمه؟!
جونگکوک با سوال ا.ت لحظه مکث کرد، پدر ا.ت جزو بزرگترین دشمن های جونگکوک بود و شروع این دشمنی از وقتی شروع شد که جونگکوک سرپرستی ا.ت رو به عهده گرفت
جونگکوک:به احتمال زیاد...
جونگکوک همونطور که به کارش ادامه میداد با صدای آرومی جواب ا.ت رو داد
ا.ت:چرا؟ اون منو تو بدترین شرایطم تنها گذاشت و ترکم کرد، وقتی مادرم بخاطر شغل کثیفش کشته شد وقتی فقط پنج سالم بود منو ترکم کرد و انداخت گوشه پرورشگاه...
ا.ت بخاطر بغض دیگه نتونست ادامه بده ناخودآگاه اشکاش شروع به ریختن کرد، جونگکوک تمام مدت به حرفای غمناک ا.ت گوش میداد با دیدن بغض و گریه ا.ت بلند شد و کنارش روی کاناپه نشست و ا.ت رو تو بغلش کشید...
جونگکوک:میشه ازت خواهش کنم گریه نکنی؟!خودت که میدونی چقدر ناراحت میشم وقتی گریهات رو میبینم...
ا.ت: بدترین بلا هارو تو سن کم سرم آورده، چرا بیخیال من نمیشه چرا راحتم نمیذاره؟*همچنان گریه میکرد*
جونگکوک:پدرت نمیخواست نفر بعدی تو باشی، نمیخواست بعد از مادرت تورو از دست بده، ولی وقتی فهمید من تورو به سرپرستی گرفتم وقتی دید که تو شدی عزیزکرده من و همه فهمیدن که مهم ترین دارایی جئون جونگکوک تو هستی و هیچکس جرأت نزدیک شدن بهت رو نداره متوجه شد تو چقدر مهمی، وقتی فهمید که اون توانایی نگهداری از تورو نداشت ولی من هم تورو از کسی پنهان نکردم، هم ازت محافظت کردم و حتی کسی جرأت نداره بهت نزدیک بشه چون میدونه با من طرف میشه میخواد تورو برگردونه پیش خودش...
ا.ت نذاشت حرف جونگکوک تموم بشه بلافاصله با چشمای اشکی و صدای گرفته گفت...
ا.ت:نمیخوام...نمیخوام برگردم، من میخوام پیش تو بمونم...
امیدوارم دوسش داشته باشید 💜
حمایت یادتون نره ✨
#بی_تی_اس #بنگتن #آرمی #فیک #سناریو #جونگکوک
۱۲.۲k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.