فیک قرار تصادفی من باعشق زندگیم
«پارت:۱۶»
با حس نور خورشید که به صورتم میخورد چشمامو آروم باز کردم.
یکم چشمامو مالیدم و به اطرافم نگاه کردم.
سوآه: اینجا کجاست؟ چه خونه بزرگی!
چرا رو تختم ؟ این تخت کیه اصلا؟
بلند شدم و از تخت اومدم پایین .
همون لباسای باز دیشبیم که برای مهمونی پوشیدم تنم بود.
در و باز کردم و از پله ها رفتم پایین و دیدم تهیونگ داره آشپزی میکنه.
حواسم پرت جذابیتش بودکه از پله های آخر افتادم زمین و داد بلندی زدم.
تهیونگ: وای سوآه حالت خوبه؟ ترکید از خنده.
سوآه: زهر ماررر....آخ پام.
اومد و از روی زمین بلندم کرد.
سوآه: اینجا دیگه کجاست؟
تهیونگ: اینجا خونه ی منه ، دیشب تو ماشین خوابت برد و آوردمت اینجا.
سوآه: آها...ولی خونت خوشگله.
تهیونگ: پات چی شد؟
سوآه: درد میکنه و میسوزه!
تهیونگ: بزار ببینم..
سوآه: نمیخوام .
بدون توجه به حرفم لباسمو یکم بالا زد و دید یکم زانوم زخمی شده.
تهیونگ: یه زخم کوچیکه نگران نباش.
از خجالت سرخ شدم.
دستشو کشید رو زخمم که بدنم مور مور شد.
ولی احساس خوبی داشت.
به خودم اومدم و یکم رفتم عقب و اونم به خودش اومد.
تهیونگ: بیا بریم غذا بخوریم! حاضره.
سوآه: صبحونه؟
تهیونگ: دختر لنگ ظهره صبحونه میخوای؟
خندیدم و رفتم سمت میز.
با دیدن غذا ها دهنم آب افتاد.
شروع کردیم به خوردن.
سوآه: امروز شرکت نمیریم؟
تهیونگ: نه اما چند تا پرونده هست که اینجا تو خونه باید آمادش کنیم.
سوآه: باش.
بعد غذا ظرفارو جمع کردیم و دوتایی شستیم.
رفتم نشستم رو کاناپه و منتظر بودم تهیونگ پرونده هارو بیاره..
تهیونگ با چند تا پرونده اومد، اونارو بهم داد و گفت...
تهیونگ: اینا رو باید آماده کنی.
پرونده هارو ازش گرفتم و تشکر کردم.
بعد انجام دادنشون سرم خیلی درد میکرد.
باید قرصمو میخوردم.
رفتم که کیفمو از اتاق طبقه بالا بردارم..
از پله ها رفتم بالا و در اتاق و باز کردم، که یه دفعه بدون هیچ در زدنی رفتم تو و تهیونگ و بدون هیچ پیراهنی دیدم!
برگشت و به من نگاه کرد.....
(اینم پارت جدید👆نظر بدید😍)
با حس نور خورشید که به صورتم میخورد چشمامو آروم باز کردم.
یکم چشمامو مالیدم و به اطرافم نگاه کردم.
سوآه: اینجا کجاست؟ چه خونه بزرگی!
چرا رو تختم ؟ این تخت کیه اصلا؟
بلند شدم و از تخت اومدم پایین .
همون لباسای باز دیشبیم که برای مهمونی پوشیدم تنم بود.
در و باز کردم و از پله ها رفتم پایین و دیدم تهیونگ داره آشپزی میکنه.
حواسم پرت جذابیتش بودکه از پله های آخر افتادم زمین و داد بلندی زدم.
تهیونگ: وای سوآه حالت خوبه؟ ترکید از خنده.
سوآه: زهر ماررر....آخ پام.
اومد و از روی زمین بلندم کرد.
سوآه: اینجا دیگه کجاست؟
تهیونگ: اینجا خونه ی منه ، دیشب تو ماشین خوابت برد و آوردمت اینجا.
سوآه: آها...ولی خونت خوشگله.
تهیونگ: پات چی شد؟
سوآه: درد میکنه و میسوزه!
تهیونگ: بزار ببینم..
سوآه: نمیخوام .
بدون توجه به حرفم لباسمو یکم بالا زد و دید یکم زانوم زخمی شده.
تهیونگ: یه زخم کوچیکه نگران نباش.
از خجالت سرخ شدم.
دستشو کشید رو زخمم که بدنم مور مور شد.
ولی احساس خوبی داشت.
به خودم اومدم و یکم رفتم عقب و اونم به خودش اومد.
تهیونگ: بیا بریم غذا بخوریم! حاضره.
سوآه: صبحونه؟
تهیونگ: دختر لنگ ظهره صبحونه میخوای؟
خندیدم و رفتم سمت میز.
با دیدن غذا ها دهنم آب افتاد.
شروع کردیم به خوردن.
سوآه: امروز شرکت نمیریم؟
تهیونگ: نه اما چند تا پرونده هست که اینجا تو خونه باید آمادش کنیم.
سوآه: باش.
بعد غذا ظرفارو جمع کردیم و دوتایی شستیم.
رفتم نشستم رو کاناپه و منتظر بودم تهیونگ پرونده هارو بیاره..
تهیونگ با چند تا پرونده اومد، اونارو بهم داد و گفت...
تهیونگ: اینا رو باید آماده کنی.
پرونده هارو ازش گرفتم و تشکر کردم.
بعد انجام دادنشون سرم خیلی درد میکرد.
باید قرصمو میخوردم.
رفتم که کیفمو از اتاق طبقه بالا بردارم..
از پله ها رفتم بالا و در اتاق و باز کردم، که یه دفعه بدون هیچ در زدنی رفتم تو و تهیونگ و بدون هیچ پیراهنی دیدم!
برگشت و به من نگاه کرد.....
(اینم پارت جدید👆نظر بدید😍)
۱۴.۸k
۱۳ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.