ببخشید دیر میزارم
ببخشید دیر میزارم
____________________________
خونسرد زد که باعث شده بود که بیشتر از واکنش بعدیش بترسی، پس سریع فلنگو بستی و صحنه رو با بهونه ترک کرده بودی.
تو" چه روزایی بود اون موقع، اون زمانا هیچ وقت اینطوری دو تا گردن کلفتو نمی فرستادی منو بیارن همچین جایی. پس فکر کنم که..."
حرفتو نیمه تموم گذاشتی.
ایزانا یه تای ابروشو بالا انداخت و منتظر موند تا حرفتو تموم کنی
حرفتو ادامه دادی" فکر کنم که یا باید بزنم به چاک که احتمالا با این همه آدمی که اینجاست نشه و یا باید شربت شهادتو بنوشم. که فکر کنم گزینه دومی به احتمال ۹۹ و ۹۹ صدم درصد اتفاق بیوفته"
ایزانا لبخند رضایت بخشی زد و سرشو تکون داد.
ایزانا" میبینم که هنوزم اخلاقیات من دستته"
تو" آره بابا، به غیر از اینا کلی چیز دیگه هم یادمه."
صاف و شق و رق وایسادی و گلومو صاف کردی.
تو" ممنون میشم تا چیزی رو که نقل میکنم، بنویسید. اول از همه اینکه وصیت می کنم که گوشیمو بسوزونید. دوم اینکه...."
ایزانا" همه برید بیرون."
همین چند کلمه کافی بود که به زندگیت فکر کنی.از تنها چیزی که پشیمون بودی این بود که قبلا بعضی از حرف هایی رو که باید به تیزانا میزدی رو نزدی.
با خالی شدن اون اتاق داخل کلاب تنها کسایی که باقی موندن فقط تو بودی و ایزانا و کاکوچو.
ایزانا سری تکون داد که کاکوچو هم از اتاق بیرون بره.
کاکوچو با تردید شما دو تا رو با هم تنها گذاشت و رفت.
Can you give me another chance?
ایزانا روی کاناپه اونجا نشست و سیگاری روشن کرد.
تو" سیگار برای ریه ها خوب نیستش."
ایزانا" برات مهمه؟"
تو" نه فقط خواستم اطلاعات عمومیتو زیاد کنم"
چرا نمیتونستی جلوی این پر حرفیت رو بگیری؟ این تنها سوالی بود که توی ذهنت رژه میرفت.
سیگارش رو با جاسیگاری خاموش کرد.
ایزانا" بیا اینجا"
دوست داشتی بگی، کدوم آدم عاقلی با پای خودش، خودش رو به کشتن میده؟ اما تنها کاری که کردی این بود که رفتی و رو به روش ایستادی.
با دستش به پاش اشاره کرد که یعنی بری و روی پاش بشینی.
با بی میلی روی یکی از پاهاش نشستی و سعی کردی وزنت رو بجای اینکه روی ران ایزانا بزاری روی کف پاهات متمرکز کنی.
ایزانا" واقعا نمیفهمم چرا کاری میکنی، تا کاری رو بکنم که دوست ندارم."
دستش رو روی کتفت کشید و انگشتاش رو تا کمرت پایین آورد.
ایزانا" انقدر مشتاق بودی تا عصبانیم کنی؟ تو که بهتر از هر کسی میدونی فشردن گلوت بین دستام راحت ترین کار برای منه."
آب دهنتو قورت دادی و به رو به روت خیره شدی.
با عصبانيت، موهاتو از پشت گرفت و محکم کشید.
غرید" چرا چیزی نمیگی؟ پس اون زبون درازت کجا رفت؟"
از زیر دندونایی که از درد به هم چفت شده بودن گفتی" فرقی به حالم داره؟" ...
__________________________
یه پارت دیگه تا آخر مونده اونو الا م یزارم
____________________________
خونسرد زد که باعث شده بود که بیشتر از واکنش بعدیش بترسی، پس سریع فلنگو بستی و صحنه رو با بهونه ترک کرده بودی.
تو" چه روزایی بود اون موقع، اون زمانا هیچ وقت اینطوری دو تا گردن کلفتو نمی فرستادی منو بیارن همچین جایی. پس فکر کنم که..."
حرفتو نیمه تموم گذاشتی.
ایزانا یه تای ابروشو بالا انداخت و منتظر موند تا حرفتو تموم کنی
حرفتو ادامه دادی" فکر کنم که یا باید بزنم به چاک که احتمالا با این همه آدمی که اینجاست نشه و یا باید شربت شهادتو بنوشم. که فکر کنم گزینه دومی به احتمال ۹۹ و ۹۹ صدم درصد اتفاق بیوفته"
ایزانا لبخند رضایت بخشی زد و سرشو تکون داد.
ایزانا" میبینم که هنوزم اخلاقیات من دستته"
تو" آره بابا، به غیر از اینا کلی چیز دیگه هم یادمه."
صاف و شق و رق وایسادی و گلومو صاف کردی.
تو" ممنون میشم تا چیزی رو که نقل میکنم، بنویسید. اول از همه اینکه وصیت می کنم که گوشیمو بسوزونید. دوم اینکه...."
ایزانا" همه برید بیرون."
همین چند کلمه کافی بود که به زندگیت فکر کنی.از تنها چیزی که پشیمون بودی این بود که قبلا بعضی از حرف هایی رو که باید به تیزانا میزدی رو نزدی.
با خالی شدن اون اتاق داخل کلاب تنها کسایی که باقی موندن فقط تو بودی و ایزانا و کاکوچو.
ایزانا سری تکون داد که کاکوچو هم از اتاق بیرون بره.
کاکوچو با تردید شما دو تا رو با هم تنها گذاشت و رفت.
Can you give me another chance?
ایزانا روی کاناپه اونجا نشست و سیگاری روشن کرد.
تو" سیگار برای ریه ها خوب نیستش."
ایزانا" برات مهمه؟"
تو" نه فقط خواستم اطلاعات عمومیتو زیاد کنم"
چرا نمیتونستی جلوی این پر حرفیت رو بگیری؟ این تنها سوالی بود که توی ذهنت رژه میرفت.
سیگارش رو با جاسیگاری خاموش کرد.
ایزانا" بیا اینجا"
دوست داشتی بگی، کدوم آدم عاقلی با پای خودش، خودش رو به کشتن میده؟ اما تنها کاری که کردی این بود که رفتی و رو به روش ایستادی.
با دستش به پاش اشاره کرد که یعنی بری و روی پاش بشینی.
با بی میلی روی یکی از پاهاش نشستی و سعی کردی وزنت رو بجای اینکه روی ران ایزانا بزاری روی کف پاهات متمرکز کنی.
ایزانا" واقعا نمیفهمم چرا کاری میکنی، تا کاری رو بکنم که دوست ندارم."
دستش رو روی کتفت کشید و انگشتاش رو تا کمرت پایین آورد.
ایزانا" انقدر مشتاق بودی تا عصبانیم کنی؟ تو که بهتر از هر کسی میدونی فشردن گلوت بین دستام راحت ترین کار برای منه."
آب دهنتو قورت دادی و به رو به روت خیره شدی.
با عصبانيت، موهاتو از پشت گرفت و محکم کشید.
غرید" چرا چیزی نمیگی؟ پس اون زبون درازت کجا رفت؟"
از زیر دندونایی که از درد به هم چفت شده بودن گفتی" فرقی به حالم داره؟" ...
__________________________
یه پارت دیگه تا آخر مونده اونو الا م یزارم
۱.۸k
۲۰ فروردین ۱۴۰۳