Pt15
ا/ت:..... پدرام: ..... عباس اقا:....... یونگی:.... اعظم خانم:.... من: از اولشم گفتم این دمپایی بیتربیته تربیت ندارع بچم چش زده ایشالله ک پاره شیییییییسیییییی اعظم خانم: حیف دمپایی جاهازمه وگرنه مینداختمش سرکوچه یونگی: برا جاهاز اعظم خانم: ارع۴۴ سال پیش اقابزرگم روجاهازی برام اوردن یونگی: پاره نشده اعظم خانم: این دمپایی خیلی سفته مث این جدیدا نیس ک بهش دس بزنی له بشه ا/ت: بریم شام بپذیم دیگ اغظم خانم: مرد بپر برو کارایی ک گفتم بکن عباس اقا: زن من کمرم درد میکنه ناسالمتی چن کلیو گوشت مرغ بلند کردم با سرعت الفرار ب پدرام بگو پدرام : ب ا/ت بگو ا/ت: من خستم پدرام نکاه معنا دار ا/ت: چرا ایجور نگاه میکنی؟ پدرام: نکنه من دارم دایی میشم ک .. ا/ت: خفههههه شو دایی چیه من هیچ وقت بخاطر اینکه میگن حلال زاده ب داییش میره بچه دار نمیشم( ) پدرام: از خوداتم باشه ا/ت: بیشین بابا پدرام اومد شروع کرد ب کشیدن موهام منم همش ب صورتش چنگ مینداختم ولم کنه ولی چنگام میخپره ب صورت یونگی( بچم بین ی مشت وحشی گیر کرده😑)
۱۱.۸k
۲۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.