now post
part 32✨🪐
خنده مسخره ای زدم
کوک:هه هیچی دیشب بهش زنگ زدم عذرخواهی کردم
یونگی :ما هم شاخ داریم؟
لینا داشت لذت میبرد و میخندید
لینا:من خستم چون دیشب نتونستم بخوابم الان میخوام بخوابم
اینو گفت و رفت بالا و چشم بقیه با تعجب و زوم شد روی من
داد زدم و به لینا گفتم
کوک:لینااا خب به من چه که دیشب نخوابیدی
لینا:مگه من گفتم به خاطر تو نخوابیدم
مکث کردو خندید
لینا:حواستو جمع کن خودت داری خودتو لو میدی
کوک:لیناااااا
لینا:باییی
∆لینا
با اینکه من اونیم که دوست داشتم مخفی باشه ولی تلافی کردن دیشب بیشتر حال میده.
داشتم از اذیت کردنش لذت میبردم که کوک حرفی رو که نباید زد
کوک:که اینطور؟ اره ما دیشب با هم خوابیدیم
بله این حرف مساوی بود با دوباره اب شدن من
برگشتم تا کوک رو ببینم ولی در عوض ۱۲تا چشم دیدم که روی من با تعجب شدید بهم نگاه میکردن.
از خجالت قرمز شدم و کوک رو دیدم که جامون عوض شدت بود اون داشت میخندید و من غرق در اب شدن های خودم بودم
لکنت گرفتع بودم ولی حرفو رو زدم
لینا:ن ن نه اونجوری ک که فکرر میکنید نیستتت
نامی:به به دیگع از چیا خبر نداریم؟
ته با خنده گفت
ته:کوک دیگه چیکار کردی هههه
لینا:مرضضض
سریع رفتم تو اتاقم و در رو بستم.
خودم کردم که لعنت بر خودم باد اگه از اول کرم نمیریختم اونم اینجوری نمیکرد کلافه شدم و پوفی کشیدم و با خودم گفتم
لینا: وای الان اونا چه فکری راجبم میکنن
سرم رو خاروندن و موهامو بهم ریختم.جیغ خفیفی کشیدم و تمام جرعتم رو جمع کردم که برم پایین پیششون
موهامو درست کردم و در رو باز کردم
لینا:ما با هم نخوابیدیم
کوک:پس چیکار کردیم
لینا:هیچی من توی اتاق خوابیدم و تو توی هال
کوک:خب باهم زیر یه سقف بودیم
لینا:عههه جدیی؟
کوک:خب بوسه رو چی میگی
جیغ زدم
لینا:کوکککککککککککک
همشون خندیدن
لینا:هااا چیههه یه جوری میخندین انگار خودتون پاکید،بعدشم فکر نکنید باهاتون اشتی کردما هنوز از دست همتون ناراحتم
نامی:هههههه اوه راست میگی لینا ببخشید که بهت اعتماد نداشتیم
همشون عذرخواهی کردن
لینا:اوکیه میبخشم ولیی
کوک:نکنه میخوای بگی که.......
لینا:کوککک بزار یچیزی بین خودمون بمونه بس کن دیگه
هوپی:اوووووو بین خودتونننن؟؟
با حالت غر زدن گفتم
لینا:هوپی لطفاً بیخیال شو بزار داستان تموم شه
خندید و گفت
هوپی:باشه باشه
رفتیم شام خوردیم اومدیم تو هال نشستیم
لینا:خب جیمین ببینم گوشیتو اون پیامایی که واست فرستادن رو بیینم.
جیمین گوشی رو داد و گفت
جیمین:هر روز یه پیام مینوشت و تهدید میکرد منم حوابش رو نمیدادم ولی اینا رو مینوشت.
لینا:باشه شمارش رو واسم بفرست
جیمین:باشه صبر کن
کوک: لینا چیکار میکنی؟
لینا:بهش زنگ میزنن بیینم جواب میده یا نه.
منتظر لایک و کامنتاتون هستم.💜
خنده مسخره ای زدم
کوک:هه هیچی دیشب بهش زنگ زدم عذرخواهی کردم
یونگی :ما هم شاخ داریم؟
لینا داشت لذت میبرد و میخندید
لینا:من خستم چون دیشب نتونستم بخوابم الان میخوام بخوابم
اینو گفت و رفت بالا و چشم بقیه با تعجب و زوم شد روی من
داد زدم و به لینا گفتم
کوک:لینااا خب به من چه که دیشب نخوابیدی
لینا:مگه من گفتم به خاطر تو نخوابیدم
مکث کردو خندید
لینا:حواستو جمع کن خودت داری خودتو لو میدی
کوک:لیناااااا
لینا:باییی
∆لینا
با اینکه من اونیم که دوست داشتم مخفی باشه ولی تلافی کردن دیشب بیشتر حال میده.
داشتم از اذیت کردنش لذت میبردم که کوک حرفی رو که نباید زد
کوک:که اینطور؟ اره ما دیشب با هم خوابیدیم
بله این حرف مساوی بود با دوباره اب شدن من
برگشتم تا کوک رو ببینم ولی در عوض ۱۲تا چشم دیدم که روی من با تعجب شدید بهم نگاه میکردن.
از خجالت قرمز شدم و کوک رو دیدم که جامون عوض شدت بود اون داشت میخندید و من غرق در اب شدن های خودم بودم
لکنت گرفتع بودم ولی حرفو رو زدم
لینا:ن ن نه اونجوری ک که فکرر میکنید نیستتت
نامی:به به دیگع از چیا خبر نداریم؟
ته با خنده گفت
ته:کوک دیگه چیکار کردی هههه
لینا:مرضضض
سریع رفتم تو اتاقم و در رو بستم.
خودم کردم که لعنت بر خودم باد اگه از اول کرم نمیریختم اونم اینجوری نمیکرد کلافه شدم و پوفی کشیدم و با خودم گفتم
لینا: وای الان اونا چه فکری راجبم میکنن
سرم رو خاروندن و موهامو بهم ریختم.جیغ خفیفی کشیدم و تمام جرعتم رو جمع کردم که برم پایین پیششون
موهامو درست کردم و در رو باز کردم
لینا:ما با هم نخوابیدیم
کوک:پس چیکار کردیم
لینا:هیچی من توی اتاق خوابیدم و تو توی هال
کوک:خب باهم زیر یه سقف بودیم
لینا:عههه جدیی؟
کوک:خب بوسه رو چی میگی
جیغ زدم
لینا:کوکککککککککککک
همشون خندیدن
لینا:هااا چیههه یه جوری میخندین انگار خودتون پاکید،بعدشم فکر نکنید باهاتون اشتی کردما هنوز از دست همتون ناراحتم
نامی:هههههه اوه راست میگی لینا ببخشید که بهت اعتماد نداشتیم
همشون عذرخواهی کردن
لینا:اوکیه میبخشم ولیی
کوک:نکنه میخوای بگی که.......
لینا:کوککک بزار یچیزی بین خودمون بمونه بس کن دیگه
هوپی:اوووووو بین خودتونننن؟؟
با حالت غر زدن گفتم
لینا:هوپی لطفاً بیخیال شو بزار داستان تموم شه
خندید و گفت
هوپی:باشه باشه
رفتیم شام خوردیم اومدیم تو هال نشستیم
لینا:خب جیمین ببینم گوشیتو اون پیامایی که واست فرستادن رو بیینم.
جیمین گوشی رو داد و گفت
جیمین:هر روز یه پیام مینوشت و تهدید میکرد منم حوابش رو نمیدادم ولی اینا رو مینوشت.
لینا:باشه شمارش رو واسم بفرست
جیمین:باشه صبر کن
کوک: لینا چیکار میکنی؟
لینا:بهش زنگ میزنن بیینم جواب میده یا نه.
منتظر لایک و کامنتاتون هستم.💜
۵.۰k
۲۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.