رویای اشنا part 17
ویو جونگ هوان
وارد همون باشگاهی شدیم که جونگ کوک داشت اون دفعه توش بوکس تمرین میکرد، لباس من و یونجی و کیونگ ست بود لباس من مشکی بود و لباس یونجی سفید و لباس کیونگ هم سبز.
تهیونگ بهمون یه برگه داد که برنامه ی امروزمون توش بود...
نوشته ی برگه:«۱_تمرین ورزش(یک ساعت) ۲_تمرین اسلحه (یک ساعت) ۳_تمرین تکواندو (یک ساعت)»
همش پشت سر هم بود، با یت نگاه شاکی بهشون نگاه کردم
+بینش استراحت نداریم؟
٪نه چطور؟
÷خب ماهم انسانیم خسته میشیم
*الان ترجیح میدم توی یتیم خونه می بودم و انیمه میدیدم(😫)
☆اینقدر غر نزنین شروع کنید (جدی)
+*÷: چشمممم!
شروع کردیم به ورزش کردن، به هر کدوممنون تمرین های مختلف میدادن و به هممون وزنه هایی میدادن که نه سنگین بود و نه سبک و هر سه نفرشون حواسشون بهمون بود . وقتایی هم که خسته میشدیم یا غلط میرفتیم بهمون کمک میکردن.
هنوز یه ربع مونده بود تا تموم بشه که از خستگی وزنمو انداختم رو زمین و روی زمین دراز کشیدم و تند تند نفس نفس میزدم که یونجی و کیونگ هم جرئت پیدا کردن و همین کارو کردن.
_چه زود هم خسته شدین، بلند شین بببنم(شاکی)
٪ زود باشین هنوز کارهای دیگتون هم مونده
☆ اگه بخوایین همینجوری پیش برین نمیتونیم چانگ رو شکست بدیم
+اهههه خستم لطفا بزارین استراحت کنیم(و یک قلپ اب خوردم)
*نفسم بالا نمیاد دیگه، وایییی
÷چشمام داره سیاهی میره(😵💫)
٪(خنده)
_ خیلی خب اگه خسته اید میتونید استراحت کنید و بعد سرد کنید و برید تمرین اسلحه.
+ اخ جونننن(از جام پریدم)
_همین الان از خستگی داشتی میمردیا! (😐)
+حیحیی(😁)
یکم استراحت کردیم و رفتیم طرف دیگه ی باشگاه که در داشت، تهیونگ در رو باز کرد و دیدیم که سالن تیراندازی هست. من عاشق تیر اندازی بودم و سریع رفتم پشت یکی از میز ها و کیونگ و یونجی هم پشت دو تا میز دیگه وایسادن...
پایان این پارت ♕اسلاید دو لباس هوان و... ♕اسلاید سه عکس سالن تیر اندازی.
شرط ها: ۴ تا لایک و ده تا کامنت❤🫶🏻
وارد همون باشگاهی شدیم که جونگ کوک داشت اون دفعه توش بوکس تمرین میکرد، لباس من و یونجی و کیونگ ست بود لباس من مشکی بود و لباس یونجی سفید و لباس کیونگ هم سبز.
تهیونگ بهمون یه برگه داد که برنامه ی امروزمون توش بود...
نوشته ی برگه:«۱_تمرین ورزش(یک ساعت) ۲_تمرین اسلحه (یک ساعت) ۳_تمرین تکواندو (یک ساعت)»
همش پشت سر هم بود، با یت نگاه شاکی بهشون نگاه کردم
+بینش استراحت نداریم؟
٪نه چطور؟
÷خب ماهم انسانیم خسته میشیم
*الان ترجیح میدم توی یتیم خونه می بودم و انیمه میدیدم(😫)
☆اینقدر غر نزنین شروع کنید (جدی)
+*÷: چشمممم!
شروع کردیم به ورزش کردن، به هر کدوممنون تمرین های مختلف میدادن و به هممون وزنه هایی میدادن که نه سنگین بود و نه سبک و هر سه نفرشون حواسشون بهمون بود . وقتایی هم که خسته میشدیم یا غلط میرفتیم بهمون کمک میکردن.
هنوز یه ربع مونده بود تا تموم بشه که از خستگی وزنمو انداختم رو زمین و روی زمین دراز کشیدم و تند تند نفس نفس میزدم که یونجی و کیونگ هم جرئت پیدا کردن و همین کارو کردن.
_چه زود هم خسته شدین، بلند شین بببنم(شاکی)
٪ زود باشین هنوز کارهای دیگتون هم مونده
☆ اگه بخوایین همینجوری پیش برین نمیتونیم چانگ رو شکست بدیم
+اهههه خستم لطفا بزارین استراحت کنیم(و یک قلپ اب خوردم)
*نفسم بالا نمیاد دیگه، وایییی
÷چشمام داره سیاهی میره(😵💫)
٪(خنده)
_ خیلی خب اگه خسته اید میتونید استراحت کنید و بعد سرد کنید و برید تمرین اسلحه.
+ اخ جونننن(از جام پریدم)
_همین الان از خستگی داشتی میمردیا! (😐)
+حیحیی(😁)
یکم استراحت کردیم و رفتیم طرف دیگه ی باشگاه که در داشت، تهیونگ در رو باز کرد و دیدیم که سالن تیراندازی هست. من عاشق تیر اندازی بودم و سریع رفتم پشت یکی از میز ها و کیونگ و یونجی هم پشت دو تا میز دیگه وایسادن...
پایان این پارت ♕اسلاید دو لباس هوان و... ♕اسلاید سه عکس سالن تیر اندازی.
شرط ها: ۴ تا لایک و ده تا کامنت❤🫶🏻
۴.۰k
۲۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.